در روایت از شهیدجوادی مطرح شد:
«شهیدابراهیم جوادی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از او آمده است که در زمان جنگ برای دفاع از کشور و آیینش کار و زندگی خود را رها کرده، به جبهه رفته و سرانجام شهادت مزد آسمانی بود که گرفت.»



مزد آسمانی

 

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدابراهيم جوادی، سي‌ام مرداد 1340، در شهرستان بيجار به دنيا آمد. پدرش فرامرز، كارگر كارخانه موادغذايي بود و مادرش تهمينه نام داشــت. تا سوم ابتدايي درس خوانــد. قالي‌بافي مي‌كرد. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور يافت. سي‌ام آذر 1359، در سرپل ذهاب توسط نيروهاي عراقي با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از شهیدجوادی است.

روستای گمنام و غریب و محروم و ضعیف، نقطه‌ای در دل کوه یا در و دشت، دور از چشم و دل و دست، که نه مرکزنشینان نامت را به‌یاد آرند و نه یادت را، یعنی روستای "شریف کندی" در بیجار کردستان، خیلی مردانگی است که پایدار باشی و ماندگار، خیلی هنر است که خودت باشی و غیرت و توانی که خدا در دستان و پاهایت گذاشته تا از زمین پر برکتش نان خانواده ات را بیرون بکشی، تا با هنر دستانت، جدای از کشاورزی که شغل دم دستی آن سرزمین های حاصلخیز و سرشار از آب است، قالی هم ببافی و برای اینکه نخواهی دستت را دراز کنی به سمت دیگران و چشم بدوزی به جیب دوستان، که گفته‌اند:

دست طمع چو پیش کسان می کنی دراز / پل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویش

و دیگر چه بگویم از ظلمی که بر تو رفت و بر هم سن و سال‌های تو که نتوانستند به مدرسه بروند؛ همچنان که تو هیچ گاه لذت خوب دانش اموزی را زیر پوست تجربه حس نکردی؛ آرزویی که خواست تو بود و دست یافتنی؛ اما ننگ آن حکومت که داعیه‌دار رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ بود و عاجز از برآوردن این خواسته های کوچک.

بالاخره همت و غیرت و حماسه و حمیتی که در سراسر وجودت بود، تو را حرکت داد و فکر و دینت بود که به با آن برکت داد تا هنگامی که دشمن آیین و میهنت به کشور تاخته است؛ فقط خودت، روستایت، کار کشاورزی‌ات و هنر گره زنی در قالی بافی‌ات را نبینی، جنگ را هم ببینی، غدر دشمن را هم بشناسی و قداره‌بندی‌‌اش را بفهمی و روستای دور و دراز و آب و کار و پدر و مادر را بهانه نکنی، وظیفه وجدانی و دینی ات را پیش چشم بیاوری و در کنار برادران هم‌رزم و تفنگ به دست که همگی مانند تو سربازان جان بر کفی بودند برای حفاظت از ناموس وطن به ارتش جمهوری اسلامی بپیوندی و در منطقه جنگی سرپل ذهاب حاضر شوی، نه یک‌ماه و دوماه ،سه ماه تمام، جانانه، دلیرانه، مردانه و همین‌ها و
آن گذشت تو و حسن خلقت با خلق، و مهربانی بال گسترانه و فروتنانه ات با پدر و مادرت که هم یادآور فرمان خدایت است در قرآن مجیدش و هم، به بیان امام صادق(ع)، نشانه ای بود بر پیروی راستین تو از امام همام(ع)، از تو انسانی ساخت بزرگ، نجیب و عاقل.  شهادتت بانیش تیز ترکش های پرسوز در ۱۹ سالگی، در همان حضور اولت در جبهه، تومار مرگ تو نبود. عروس خانواده جوادپور بود و نیز تولد دوباره تو بود در پژواک نام روستا، شهر به کشورت؛ مزد آسمانی که شجاعت و هنر زیستنت را، حلقه‌آویز دلها کرد و حالا به روستایت برگشتی و طبیعت سرسبز آن منطقه انگشتری است که نگینی درخشان را در بر گرفته و آن مزار نورانی توست ابراهیم!

منبع: کتاب راه ستارگان، اثر محمدحسن مقیسه

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده