در روایت از سیره شهید خراسانی آمده است:
نوید شاهد - شهید «تاج‌محمد خراسانی گرده کوهی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از زندگی و سیره شهیدخراسانی آمده است که غسل شهادت کرده‌ام، به تهران هم زنگ زده ام و از حال و روز همسر و فرزندانم با خبر شده ام، حالا دیگر آماده شهادتم! ادامه این روایت را در نوید شاهد بخوانید.

تاج محمد

 

 

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید تاج‌محمدخراساني گرده كوهي، یکم ارديبهشت 1328، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش معصومعلي، فروشنده خشكبار بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1352 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان استوار یکم ارتش در جبهه حضور يافت. سيزدهم
آبان 1359، در حملات موشكي دزفول بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در بهشت‌زهراي شهرستان تهران قرار دارد. برادرش جعفر نيز شهيد شده است.

 

آنچه در ادامه می خوانید روایتی از شهیدخراسانی است.

تاج محمد از پس دو تجربه بزرگ دزفول آمده بود؛ یک بار برای چهل روز و بار دوم برای ۶۰ روز و هر دو هم در کردستان و برای جنگ با کمال و دموکرات. و الان هم که در جنوب و استان خوزستان برای رویارویی با لشگر صدامیان، آتش افروزان.... حرامیان.
و چه فرقی می‌کند که در شرق باشی یا در غرب، یزدی باشی یا تهرانی، ارتشی باشی یا سپاهی؛ مهم این است که در خط باشی و خدایی، خالص باشی و الهی، خادم باشی و رحمانی، همانطور که تاج محمد بود، همانطور که او این صفات را داشت و نشان داد. می پرسی از کی؟ می گویم بلافاصله پس از تمام دوره دبیرستان و از سال ۴۷ که لباس ارتش را پوشید اما در آن نپوسید، پویید، کوشید و پایید تا رشد کرد، تا آگاهی داد به جمع سربازان و درجه‌دارانی که سایه ضلالت بر سرشان بیشتر از آفتاب هدایت سنگینی می کرد و آنقدر از صداقت گفت و بامحبت حرف زد و برای عدالت بحث کرد و در ردّ سلطنت دلیل آورد، توجیه کرد و برهان، که به ۴ میخش کشیدند و تهدید و توبیخ و تحریم و .... بالاخره محاکمه نظامی.

حالا زمان آزادی بود و رهایی و او که بعد یک دنیا آگاهی به این روز و روزگار خورشیدی رسیده بود، چرا به میدان جنگ با سیاهی نیاید و بعید باشد که روز سیزدهم آبان سال ۵۹ بیاید و بگوید - خیلی ساده، خیلی جدّی- که: "غسل شهادت کرده‌ام، به تهران هم زنگ زده ام و از حال و روز همسر و فرزندانم با خبر شده ام، حالا دیگر آماده شهادتم!" و با این نقل، ما را ببرد تا آستانه دعای حضرت علی بن حسین علیه‌السلام در صحیفه سجادیه، که چون حال تاج محمد شهید ماست؛ مردی از دام شهرت گریخته و بردانه شهوت ننگریسته. آن امام پر از حزم در حق این مردان سرتاپا عزم، این خواسته را از خدایش خواسته که: "از عشق به شهرت و آواز خلاصش فرما و فکر و ذکر و مسافرت و اقامتش را در راه خود و برای خود قرار ده."
و دیگر چیزی نماند و نخواسته و نگذشت که خمپاره‌ای بر زمین نشست و او را تا ستاره ها تا سحر ها و تا سپهر ها بالا برد؛ و او را بصیر کرد، شهید کرد، شاهد کرد و مشهود؛ و ما ماندیم و حکایت معادله‌ای مجهول: 

با صبا در چمن لاله سحر می گفتم/ که شهیدان که اند این همه خونین که کفنان؟/ گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم/ از می ناب حکایت کن و شیرین دهنان/

ای کاش فرشته هم بود که در همان روز در گوش پدرش می خواند و به مادرش می‌گفت که خدای آسمان غیر از این فرزند مهربان و راست گفتار و پاک باخته یک هدیه دیگر هم از شما می خواهد، نه به آسانی که به قربانی.

منبع: کتاب راه ستارگان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده