ما را به امام رئوف سپرد و رفت تا به آرزویش برسد
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، به مناسبت فرارسیدن هفته تربیتبدنی خبرنگار نوید شاهد با «عذرا حسنزاده» همسر گرامی شهید مدافع حرم «علی کنعانی» به گفتگو پرداخته است. شهید کنعانی دوم شهریور 1356 در شهرستان مراغه به دنیا آمد، سال 1382 ازدواج کرد و صاحب یک دختر و یک پسر شد. او به عنوان سپاهی برای دفاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) خلعت شهادت پوشید و راهی سوریه شد. سرانجام دهم اردیبهشت ماه 1392 بر اثر برخورد موشک کنترلی در استان حلب سوریه به شهادت رسید.
از علاقهمندان دعوت میشود تا در این مصاحبه همراه ما باشند؛
از نحوه آشناییتان با شهید برایمان تعریف کنید؟
حسنزاده: ما فامیل بودیم، علی پسرعمهام بود. قبل از ازدواج، شناخت کافی از اخلاق و رفتارش داشتم. ما در روز 27 بهمن 1382 به عقد هم درآمدیم.
برای ازدواج چه شروطی داشتید؟
حسنزاده: ما برای ازدواج باهم هیچ شرطی نداشتیم، علی خیلی دوست داشت تا قبل از ازدواجمان حرفهایمان را بزنیم. اما من بعد از عقد گفتم هر شرطی که میخواهی بگویی حالا بگو! او گفت: دوست داشتم همانند شهید تجلایی ما هم قبل از عقد حرفهایمان را به همدیگر بگویم. میخواستم تو را بیشتر از سختی کارم آگاه کنم. گاهی مجبور به تنها ماندن میشوی و مأموریتهای من شاید ماهها طول بکشد. با تبسم همیشگیام گفتم: من بلهام را فقط برای روزهای خوب و خوشمان نگفتهام. در تمام سختیها و شادیها در کنار هم خواهیم بود.
در زمینهٔ ورزش به چه حرفههایی علاقهمند بود؟
حسنزاده: خانه ما دو طبقه بود. علی از همان دوران نوجوانی همراه با برادرانش و علل الخصوص همراه با برادرانم طبقه خالی خانهمان را به باشگاه خصوصی مبدل کرده بودند. آنها بهصورت حرفهای و نیمهحرفهای ورزش میکردند؛ حتی آنجا را مجهز به تجهیزات ورزشی کرده بودند. او در تمام حرفهها سعی داشت بدنش را آماده نگه دارد و از هر چیز کوچکی برای پیشرفتش استفاده میکرد و تقریباً به تمام فنون ورزشی آگاه بود.
علی در چه رشتههایی فعالیت میکرد؟
حسنزاده: او قبل از ازدواج با من در تمام رشتههای رزمی فعال بود و حکمهای قهرمانی نیز داشت. بهعنوانمثال تکواندو، مسابقات کشتی، کاراته و همچنین کوهنوردی، که منجر به فتح چند قله شده بود. اما متأسفانه به علت مسمومیت نتوانست دماوند را فتح کند آرزو داشت تا در فرصت مناسب این کار را انجام دهد.
چقدر زمان صرف ورزش میکرد؟
حسنزاده: او بیشتر اوقاتش را ورزش می کرد و میگفت: «یک نظامی باید همیشه آمادگی جسمانیاش در سطح عالی باشد».
در زندگی به چه چیزهایی توجه داشت؟
حسنزاده: وقتی با علی حرف میزدم انگار که او با شهید همت زندگی کرده بود. همیشه از شهدا برای زندگیاش الگو میگرفت و داستانهای زندگی این شهیدان را به زیباترین شکل ممکن بیان میکرد. او حتی از شهدای کربلا هم درس زندگی آموخته بود و میگفت: حتی شهید 6 ماهه کربلا هم درسهای زیادی برای آموختن دارد.
چه آرزوهایی برای فرزندانش داشت؟
حسنزاده: همانطور که گفتم از نوجوانی ورزش کردن را بهصورت جدی آغاز کرده بود و مشوق من و دوستانم بود. همیشه تأکید داشت: صبحها را حتماً برای پیادهروی کردن در هوای پاک انتخاب کنیم تا بدن و افکارمان را سرحال نگهداریم. از چاقی بیزار بود و آن را مادر تمام بیماریها میدانست و میگفت در زندگی همهچیز باید بهاندازه باشد. روزی در یک میهمانی به پسر 5 ساله، یکی از فنون کُشتی را یاد داد. به او گفتم اگر پسردار شویم حتم دارم به او نیز فنون رزمی و کشتیگیری میآموزی و او با شوق گفت: حتماً همین کار را خواهم کرد اما متأسفانه قسمت نشد و او قبل از به دنیا آمد پسرمان شهید شد.
چه آرزوهایی برای فرزندانش داشت؟
حسنزاده: در آخرین سفرمان که دو ماه قبل از شهادتش بود، به آستان مطهر امام رضا (ع) رفته بودیم که میگفت: من نمیتوانم مواظب بچهها باشم، از امام رضا(ع) بخواه تا آنها را بهدرستی پرورش دهی. با ناراحتی گفتم: چرا؟ یک حکایت جالب برایم نقل کرد در آن حکایت دو عالم فرزندانشان را بزرگ میکردند اما عالمی که فرزندش را به امام رضا(ع) سپرده از تربیت مناسب بهره برده بود. تو هم از امام رئوفمان بخواه تا همیشه در کنار تو و فرزندانمان باشد و من هم میخواهم شما عاقبتبخیر باشید.
از مقام و موفقیتهایش برایمان بگویید؟
حسنزاده: علی به دلیل اینکه با سلاحهای جنگی آشنا بود مربی جنگافزار بود و با همین عنوان در سوریه حضور داشت. اوایل ازدواجمان بود که 9 ماه در دانشگاه امام حسین(ع) دوره تربیت مربی را با موفقیت به اتمام رساند.
شخصیت همسرتان را چگونه توصیف میکنید؟
حسنزاده: همسرم برای من جلوه ای از تمام شهدا بود. همواره با تأسی از زندگی شهدا رفتار می کرد؛ به نقل از زندگی شهید برونسی میگفت: «هر کاری را برای رضای خدا بکنی خداوند دستت را می گیرد» و چون شهید همت که در جواب همسرش برای زخمی نشدن در جبهه گفته بود: «از خدا خواستهام یکبار شهید شوم»؛ همسرم این دعا را همیشه با خودش زمزمه می کرد. انگار او با تمام شهدا زندگی کرده بود. علی انس عجیبی با این گنجینههای از دسترفته داشت.
علی تاریخ را دوست داشت و میگفت: از مولایمان امام علی (ع) روایت داریم: «پسرم! درست است كه من بهاندازه پيشينيان عمر نكردهام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثارشان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شدهام، بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بودهام، پس قسمتهاى روشن و شيرين زندگى آنان را از دوران تيرگى شناختم و زندگانى سودمند آنان را با دوران زيان بارش شناسايى كردم، سپس از هر چيزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثهاى زيبا و شيرين آن را براى تو برگزيدم و ناشناختههای آنان را دور كردم، پس آنگونه كه پدرى مهربان نيكى را براى فرزندش مىپسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبى تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آوردهاى، نيّتى سالم و روحى باصفا دارى.» او به گونه ای کتاب های تاریخ را می خواند که انگار در آن زندگی کرده است.
از آخرین تماس همسرتان بگویید؟
حسنزاده: علی هیچگاه در هیچ مأموریتی تلفن همراهش را با خودش نمیبرد و میگفت نگران نباش. بهمحض مستقر شدن در اولین فرصت با تو تماس خواهم گرفت و تو را از احوالم باخبر میسازم. بار آخری که تماس گرفت از فرودگاه امام با من خداحافظی کرد. چند روزی بود که از او خبر نداشتم. با یکی از همسایگانمان حالش را جویا شدم او هم میگفت: آخرین بار در فرودگاه امام (ره) او را دیده است و نگران نباش حتماً بهمحض مستقر شدن تماس خواهد گرفت. چند روز بعد پیامکی با محتوای نمیتوانم زنگ بزنم برایم ارسال کرده بود و در آخر ساعت 12:30 شب بود که تماس گرفت و گفت شاید زودتر برگردم. اما در یکی از مأموریتها دو نفر از داعشی ها را دستگیر کرده بودند و برای اینکه منطقه امن آنها شناسایی نشود بعد از تحویل آن دو، هنگام بازگشت به منطقه مورد اصابت موشک قرار میگیرند و علی به آرزویش میرسد.
گفتگو از شبنم اسماعیلی
انتهای پیام/