شهادت در راه طبابت
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی ، روزهای آخر تابستان سال1335 دفتر زندگانی علیرضا کاظمیان در تهران گشوده شد. او نخستین فرزند خانواده بود. خانوادهای گرم و مهربان که پدر در کار تجارت بود و مادر خانهدار، باسواد و مؤمن. علیرضا ابتدایی را در مدرسه علوی خواند، مدرسۀ ویژهای با کادر آموزشی مذهبی. یکی از معلمان علیرضا، علی موسوی گرمارودی، شاعر انقلابی بود. آرامش و رفتار علیرضا نشان میداد که در خانوادهای سلیم النّفس و دیندار تربیت شده است. در طول دبیرستان، زندانی شدن معلمان مدرسه علوی از جمله موسوی گرمارودی، بذر نفرت از رژیم طاغوت را در جانش کاشت.
شاگرد ممتاز
او همیشه از شاگردان ممتاز مدرسه بود. خواندنِ رُمان و کتابهای مذهبی از علایقش بود. درزمان دبیرستان دو بار به همراه خانواده به ترکیه، سوریه، لبنان و عربستان سعودی مسافرت نمود. همیشه خاطرات حج برایش فراموش نشدنی بود. او در رشته ریاضی تحصیل میکرد ولی در عرض 5 ماه پایانی سال دوازدهم درسهای رشتۀ طبیعی را خواند و در امتحانات نهایی قبول شد. علیرضا و برادرش حسین، به لطف معدل بالایشان توانسته بودند از دانشگاههای آمریکا ویزای تحصیلی بگیرند. اما با عزم جدی در دانشگاههای ایران هم شرکت کردند و هر دو از رشته پزشکی قبول شدند، غلامحسین از دانشگاه تهران و علیرضا با رتبه 37 از دانشگاه تبریز.
دانشجوی با اخلاق
مهرماه 55 زندگی جدید علیرضا در تبریز شروع شد. او در خوابگاه دانشجویی کوی ولی عصر (عج) ساکن شد. نظم، راستگویی و ادب از صفات بارزش بود. وقتش را تلف نمیکرد و درس خواندن را مثل یک وظیفه شرعی میدید. شرکت در جلسات تفسیر قرآن در یکی از مساجد شهر، فرصتی برای پرورش روحش بود. در دوران انقلاب با افرادی مثل آیت الله شهید قاضی طباطبایی، که به خمینی آذربایجان معروف بود، آشنا شد. او همیشه به خاطر فعالیتهای انقلابی اش تحت تعقیب ساواک بود، حتی در تهران و مشهد. بعد از پیروزی انقلاب، علیرضا در قالب تیم پزشکی به سرپرستی دکتر ولایتی عازم شهرستان زابل شد تا در قالب کارهای جهادی به مردم رنجکشیده کمک کند. از فرصت تعطیلی دانشگاهها در جریان انقلاب فرهنگی استفاده کرد و با دختری پاکدامن بهنام فروغ ملکیتبار، ازدواج نمود. او مدتی در سازمان انتقال خون خدمت کرد و پس از بازگشایی دانشگاهها مشغول ادامه تحصیل شد. در سال 60 بهعنوان کادر پزشکی راهی حج گردید. حجی که عاشقش بود...
داستان شهادت
دکتر علیرضا کاظمیان آخرین سال پزشکی خود را به عنوان مهمان در دانشگاه تهران سپری کرد. در کنار تحصیل، رسیدگی به خانوادهای که با تولد دو فرزندش هادی و مهدی، شیرینتر از گذشته بود، و سایر وظایف اجتماعیاش، هیچوقت از جبهه غافل نبود. در عملیات والفجر مقدماتی، جزو کادر درمان به مداوای مجروحان پرداخته بود. در تیر ماه 62 ، در آستانه عملیات والفجر 2 باز راهی جبهه شد. این بار با هادی و مهدیِ خردسالش و با همسر جوانش فروغ، طور دیگری وداع کرد. راهی جبهه پیرانشهر شد و به عنوان پزشک داوطلب در واحد اورژانس نزدیک خط مقدم، به مداوای مجروحین جنگی پرداخت. علیرضا پس از سالها مجاهدت و ایثار، در سیام تیر ماه 62 با فرود گلولۀ توپی در ورودی اورژانس، با اصابت چندین ترکش، به شهادت رسید. پیکر مطهرش در آرامگاه ابن بابویه شهر ری، آرامگاهی که دوستش داشت، به خاک سپرده شد.
منبع : امور فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تبریز