فاطمه خواب دید که حسین وصیت می نویسد!
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی ، شهید حسین عباسی در اسفند ماه سال 1345 در قرن آباد گرگان دیده به جهان گشود ، وی دانشجوی رشته داروسازی بود که پنجم اردیبهشت ماه سال 1366 در بانه به لقالله پیوست.
داستان غیبت!
خواهران حسین توی خانه بحث میکردند که صحبت از غیبت و گناهان دیگر شد. نام کسانی به میان آمد و خواهرها پشت سرش حرفی زدند. یک دفعه حسین گفت: « عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید.» به این حرف خیلی اعتقاد داشت. همه جا، حتی در خلوت خودش...
عاشق بحث و مباحثه بود
بیشتر اوقات خالیاش در دفتر حزب جمهوری اسلامی در شهر گرگان سپری می شد. حسین با برادر و دوستانش، مشغول گفتگو درباره اصول عقاید اسلامی، آثار شهید مطهری میشد. در مباحث سیاسیِ چالش برانگیز مثل سرنوشت حزب جمهوری اسلامی و شخصیتهای نظام وارد میشد اما قدرت بیان و تحلیلش او را از بقیه جدا میکرد. او با اعتماد به نفس و به خاطر اطلاعات خوبش، به راحتی با مسئولین هم بحث میکرد.
وصیت 8 صفحه ای
همیشه با چهرهای بشاش، با لباسهای مرتب و تمیز در جمع دوستانش در حزب، حاضر میشد. رابطه خوبی با همه داشت. پیگیر اخبار و جریانات سیاسی و اجتماعیِ روز بود. از بحث کردن و شنیدن مباحث خسته نمیشد. کتابخانه مفصل و پر محتوایی داشت که حاکی از عمق مطالعاتش بود. وصیتنامهاش هشت صفحه بود. حسین عباسی با قلم زیبا، تحلیلش از اوضاع جامعه، راهی که برگزیده بود، نگاهش به زندگی و مکتب امام خمینی(ره) را به تصویر کشیده است.
آخرین شب
آخرین شب قبل از اعزام، برای شام منزل خواهرش فاطمه، مهمان بود. فاطمه خیلی وابستهاش بود. آن شب خیلی با هم صحبت کردند. فاطمه میخواست قانعش کند که بماند. میگفت: «حسین جان! جامعه به شماها نیاز داره. تو را به خدا نرو. بودنِ تو در جامعه و برای خانواده مفیدتر هست تا نبودنت.» اما حسین رفتن به جبهه را یکی از واجبات میدانست. میگفت « الان، جبهه رفتنِ ما، برترین خدمت به دین و کشورمونه. ... الان وقت دفاع از کشوره. درس و دانشگاه رو در هر وقت میشود ادامه داد! این مرحلۀ آخره... .»
فاطمه موقع خداحافظی، بر سر و گلوی برادرش بوسه زد... .
خواب خواهر
فاطمه انس و الفت عجیبی با حسین داشت. در شب شهادتش، خواب دید که؛ حسین توی خانهای در حال نوشتن ِ وصیتنامه است. به حسین گفت: «حسین! بدون تو میمیرم، من چکار کنم؟» و حسین آرامش کرد که: «خدا برزگه! بهیاد زینب و مصائبش باش و صبر کن... .» آن شب فاطمه تا صبح آرام و قرار نداشت. خیلی زود خبر شهادتِ حسین آمد. جدا شدن از حسین برای همه خانواده خیلی سخت بود. او حسینی بود که همچون حضرت عباس با سر شکافته به سوی معبودش رفت... .
منبع : امور فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تبریز