نگاهی بر زندگی نامه شهید باقر نیکی غازانی
زندگينامه پاسدار رشيد اسلام باقر نيكي غازاني
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی ; شهيد باقر نيكي در
سيزدهم فروردين سال 1346 در خانواده مذهبي و مومن ولي فقيv و مستضعف در محله شنب
غازان ديده به جهان گشود، دوران كودكي را در دامان پرمهر محبت پدر و مادر سپري كرد
و در همان دامان تربيت يافت. باقر وارد مدرسه گشته و با اين ورود اولين قدمهاي ورود به جامعه را برداشت. با وجود تحصيل در اوقات بيكاري يار و ياور
پدر عزيزش در كار كشاورزي بود. از همان كودكي علاقه شاياني نسبت به مسائل ديني و
مجالس حسيني و هيئتهاي عزاداري داشت در مجالس در مساجد شركت ميكرد و در تلاش براي
آموزش بود. از هفت سالگي در نمازهاي جماعت شركت ميكرده و در ميان بچه محلهاي خود
به شيخ باقر مشهور بود. حتي در كلاس پنجم برنده مسابقات قرآن و احكام اسلامي
بود.
شهيد در زمان
انقلاب و مسائل مربوط به آن با سن کم خود در صحنه حاضر بود و فعاليت داشت و در راهپيمائيها
و تظاهرات و حتي در درگيري با عوامل رژيم نيز شركت می نمود و خود را موظف به فعاليت و
تلاش ميدانست. روزي در حالی با عجله و رنگ پريده به منزل آمد که از وقت بازگشت به خانه
گذشته بود وقتي سوال كرديم كه چرا دير آمدهاي در جواب گفت كه بين مردم و پليس
درگيري بود و ماهم تحت تعقيب پليس بودیم ، در همين رابطه چندين بار از سوي مدير مدرسهاش
مورد تهديد و بازجوئي قرار گرفته بود.
باقر پس از پايان دوره ابتدائي در سال 58 قدم به دوره راهنمائي گذاشت سال اول را در مدرسه آذرآبادگان تحصيل كرد و سال دوم را در مدرسه شهيد مستشاري شنب غازان ثبت نام كرد وشروع به تحصيل نمود در اين سال فعاليتش را افزايش داده بود چرا كه سال 59 سال آغاز جنگ تحميلي بود و باقر چه در مدرسه وچه در مسجد كوشش و تلاشي فراواني ميكرد و در راه هدف كه همانا هدفي غير از اسلام و انقلاب نداشت بطور خستگي ناپذير در تلاش بود و گويا ميدانست كه در اين جنگ است كه فرموده پيامبر اسلام (ص) عملي ميشود كه فرمودند: در آخر زمان شهادت جوانان امت مرا گلچين ميكند. همزمان با فعاليت در مدرسه در مسجد نيز عضو می شود و سنگري جديد براي فعاليت و خدمت نسبت به انقلاب و اسلام پيدا كرد از تشكيل واحد احتياط منطقه 32 در سال 59 چيزي نميگذشت كه باقر هميشه در مسجد بود و كار و تلاش مستمري را ايفا مينمود بطوريكه مكانش مسجد شده بود هرگاه سوال ميشد كه چرا اينقدر در مسجد هستي ميگفت كه ميخواهم در مسجد باشم تا حسيني و حسين دوست واقعي گردم.
شهيد نيكي به شركت
در جهاد و مبارزه در راه عقيده و ايمان خيلي علاقه داشت ولي افسوس كه سن باقر
اجازه شركت در اين نبرد مقدس را نميداد
علاقهاش به حدي بود كه وقتي حرفي از جنگ و جبهه به ميان ميآمد با حالتي
گريان ميگفت: شما نميدانيد كه چه اتفاقي افتاده و چه خيانتهاي را نسبت به ملت ما
روا داشتهاند. اواخر سال 1360 بود كه باقر اراده جبهه كرده بود و اين احتياج به
رضايت نامه پدر داشت. به نحوي اين اجازه را از پدر گرفت ولي بسيج به علت كمي سن مانع
از شركت باقر در جبهه و جنگ اسلام با كفر گرديد. رفت و آمدهاي باقر به بسيج چندين
روز يا هفته ادامه پيدا كرد و بالاخره پس از عمليات فتح المبين موفق به اعزام به
جبهههاي جنوب شده و در عمليات بيت المقدس بطور فعال شركت كرد و اين آغاز فصلي
ديگر بود از زندگي پندآموز آن شهيد عزيز. پس از بازگشت از جبهه علاقهاش دوچندان شد
و دست از تلاش و كوشش نسبت به انقلاب و اسلام برنداشت و حتي فعاليتش را بطور قابل
ملاحظهاي افزايش داده و بطور مداوم و هميشگي در خدمت اسلام قرار گرفت. دومين
اعزام باقر اواخر سال 1361 بود كه اين بار در عمليات والفجر مقدماتي شركت نمود از
اين عمليات به علت شهادت پسر عمهاش پاسدار شهيد عزيز شوقي بازگشت ولي با روحيهاي
بالا و عشقي والا نسبت به جنگ و شهيد و شهادت ما باقر مدتي در محل ماند و از دست
از خدمت برنداشت. با آغاز سال تحصيلي 62-63بطور اجباري در مدرسه ثبت نام كرد اما
هنوز مهرماه به نصف نرسيده بود كه بازهم شور و شوق شركت در جبهه روح ملكوتي باقر را
احاطه كرد و اين بار كردستان را به اختيار برگزيد. چون احساس كرده بود كه امنيت
كشور در گرو امنيت كرستان است، مدتي حدود شش ماه در مهاباد خدمت كرد كه گويا اين
بار مسئوليت رزميش افزايش يافته بود وبراي اولين بار مسئوليت سنگر كمين را كه
مسئوليتي است بس حساس و خطرناك به عهده گرفته بود در اواخر سال 62 اول اسفند ماه
با بازگشت از عمليات خيبر شوري ديگر در بن باقر ايجاد ميشود . شور وشوق جبهههاي جنوب را در وجود خود احساس كرده و تلاش فراوان نمود كه بنحوي
فرمانده يگان مربوطهاش در مهاباد را راضي به انتقال از مهاباد به لشكر پيروز 31
عاشورا در جنوب بكند ولي اين اقدامات موثر نيفتاد. از كردستان باقر با قلبي
پرخاطره برگشت ولي نسبت به خانواده حرفي نزد.
يكي از خاطرات باقر
روز انتخابات مجلس شوراي اسلامي است كه از دفتر خاطراتش عيناً نقل ميشود: روز
انتخابان مجلس شوراي اسلامي در تاريخ 1363 فروردين ماه روزي بود كه رفته بوديم
كمين از صبح تا عصر در جنگل آماده بوديم براي اجراي كمين كه كمين را عصر در مقابل
دشمن اجرا كرديم و با پيروزي به مقر خود برگشتيم در اواسط بهار 1363 از كردستان تصويه
حساب كرد. تقريباًهنگام برداشت بود كه آمد اما شور و شيداي ديگري در سر داشت و
ميتوان گفت باقر فردي نبود كه با يك يا دو وچند ماه از جبهه و جنگ سير شود.
باقر را هواي شهادت
در سر بود و به همين علت كه در فصل برداشت محصول خانواده را رها و به دنبال هدف
راهي جبههها گرديد. مدتي در جنوب ماند عاقبت عشق به ا... و عشق به كربلا باعث شد
كه باقر عنوان و نام مقدس پاسدار وظيفه را ك حقيقتاً برازنده چنين انسانهاي است كه
دل از دنيا و جاه و مقام و شغل و زندگي بريدهاند و راه حسيني در پيش گرفته اند
وبرگزيدهاند راهي كه راهي الهي است. راهي را در پيش گرفتهاند كه انتهاي آن تقرب
به درگاه خداوند تبارك و تعالي است انتخاب كرد و برگزيد و اين انتخاب نام او در
تيرماه سال 1363 بود و از آن مدت به بعد بود كه ما باقر را فردي خدائي حساب
ميكرديم در حالي كه باقر از اول خدائي بود و در مسير الهي قدم برميداشت حدود 9 ماه
در لشكر بود و چندان به مرخصي نمي آمد فقط به تلفن و نامه اكتفا ميكرد گويا
ميخواست ما را آبديده تر نسبت به فراق و مصائب نمايد. ميدانست كه بالاخره روزي
شهادت كه بقول امام عزيز عزت ابدي است وي را درك خواهد كرد. نامههائي كه از آن به
بعد بدست ما رسيده است حكايت از اين ادعا دارد. در نامههايش جملات گهرباري آمده
است كه به چندين مورد از آنها اشاره ميكنيم: در يك مورد نامهاش را باين جمله آغاز
ميكند سلام به رزمندگان جان بكف كه با جان خود ايثارگرانه رفتند به ميدان جنگ و
شربت شهادت نوشيدند و هنوز هم در جزيره مجنون مفقود ماندهاند و در نامهاي ديگر
چنين نوشته است كه: ما بايد توكل به خدا داشته باشيم و ما را دعا كنيد و ما
ميدانيم كه با چه كسي جنگ ميكنيم ما با كفر ميجنگيم و اگر رزمنده اي شهيد يا معلول
و يا مجروح ميگردد باز هم پيروزيم . و در نامهاي به خانواده اش چنين مينويسد هيچ
ناراحتي در قلبتان نباشد چون وظيفه ماست اين جنگ را ادامه دهيم و اگر ما هم ادامه
دهنده اين جنگ نباشيم ما مكلف هستيم در قيامت جوابگوي خانوادههاي شهدا و شهدا
باشيم.
باقر در اين مدت در
گردانهاي امام حسين (ع) و سيدالشهدا مشغول خدمت بود در گردان سيدالشهدا سمت
فرماندهي دسته را به عهده داشت. و با همين مسئوليت در عمليات غرور آفرين و ظفرمند
بدر شركت كرده و پس از رزمي بي امان بالاخره در تاريخ 63/12/25 به آرزوي ديرينه
خود كه همانا مفقود شدن در راه هدف عالي خويش بود نائل آمد. و به خيل شهيدان
مفقودالجسد پيوست. اينكه چرا مفقود شدن آرزوي ديرينهاش بود همين جمله كافي است كه
آخرين بار كه از مرخصي عازم لشكر بود به خواهرش در ايستگاه راه آهن تبريز وصيتهائي
كرد و از شهادت و صبر سخن به ميان آورد و همچنين مفقود شدن كه در اين موقع در جواب
برادرش خواهر باقر آرزوي پيروزي و سلامتي كرده و ميگويد كه اگر قرار است شهيد شوي
جنازهاي را خدا قسمت خانوادهات بكند در اين موقع باقر در جواب خواهر چنين گفت كه
ميخواهم مفقود باشم و خاكي از اين دنيا را اشغال نكنم.
منبع : اسناد موجود در اداره اسناد و انتشارات اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی