مروری بر زندگی شهید قربانعلی بجانی
چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۴
شهید قربانعلی بجانی در تاریخ 1318/3/9 در شهرستان مرند دیده به جهان گشود ، سال 1347 ازدواج نمود و صاحب 2 پسر و 4 دختر شد ، وی به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و در نهایت در تاریخ 1361/7/10 در سومار بر اثر اصابت ترکش به لقالله پیوست.
شهید قربانعلی بجانی در سال 1318 در روستای زرقان از توابع
شهرستان مرند در یک خانواده ی متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود. در هفت سالگی غم
بزرگی قلب کوچکش را لرزاند و پدرش را از دست داد. به جهت مشکلات آن روز مادرشان
همسر دیگری اختیار کرد و در نتیجه سرپرستی ایشان و برادر کوچکشان را عمویشان به
عهده گرفته بعد از مدتی تقریباً در دوازده سالگی جهت تحصیل و کار از روستا به
تبریز پیش یکی از آشنایان نزدیک آمدند و در تبریز روزها کار کرده و شبها به مدرسه
شبانه غیر دولتی ناجیان در منطقه ی بازارچه ی شتربان تبریز مشغول به تحصیل شدند.
بالاخره با سختی های فراوان موفق به اخذ ششم ابتدایی می گردند. شایان ذکر است
ایشان از دوران طفولیت و جوانی توجه و علاقه ی وافری به انجام فرایض دینی و رعایت
مسائل شرعی خود داشتند. امانتدار خوبی بوده و همیشه صداقت و دیانت و عدالت را سر
لوحه ی اموراتش قرار می دادند به همین خاطر از طرف دوستان و آشنایان به «شیخ
قربان» مشهور و ملقب شدند. ایشان در سن هیجده سالگی به خدمت سربازی اعزام شده و در
خدمت سربازی نیز جزو پرسنل ممتاز حتی در تیراندازی بود و بعد از اتمام سربازی وارد
بازار کار شد و مغازه ی کوچکی در پشت بازارچه ی شتربان به عنوان فروشنده سموم دفع
آفات نباتی باز کرده و مشغول کسب و کار شدند. با توجه به اینکه در دادوستد رضایت
خداوند و انصاف را رعایت می کردند موفقیت خوبی برایش حاصل گردید. در پرداخت خمس و
مال امام به موقع و جدی بودند. علاوه بر پرداخت خمس و مال امام ایشان در مغازه
صندوق کوچکی بنام «دخل خدا» باز کرده بود که از درآمد هفتگی مبلغی در آن صندوق
گذاشته به افراد نیازمند کمک می کردند. از نکات مهم ایشان در محل کسب و خویشان و
آشنایان این بود که هیچ وقت از امر به معروف و نهی از منکر دست برنمی داشتند. شخصی
اجتماعی بودند. در حل اختلافات آشنایان و همسایگان داوری کرده و حَکَم می شدند و
همیشه در نماز جماعت شرکت می کردند و حتی نماز صبح را نیز به جماعت می خواندند. در
هیئت های حسینی و درسهای قرآن شرکت فعال داشتند و بنده نیز به همراه ایشان شرکت می
کردم. در خلوت موقع خواندن قرآن گریه می کردند. پدرم بعد از آمدن بنده از جبهه
ایشان مغازه را بسته و عازم جبهه ی جنگ شدند. به جهت مدیریت و کارائی مناسبی که
داشتند از طرف فرماندهی تیپ عاشورا به سمت مسئول تدارکات گردان شهید صدوقی منصوب
شدند. در آنجا در جهت حفظ بیت المال و فعالیت جدی داشتند که مورد تشویق قرار گرفت.
بالاخره در مورخه 1361/7/10 در جبهه ی غرب (سومار) به درجه رفیع شهادت نائل
شدند.
نظر شما