مروری بر زندگی نامه شهید احمد باقر پور
احمدباقرپور در سال
1347 در يكي از روستاهاي توابع شهرستان اهر به نام روستاي دامن آباد در يك خانواده
مذهبي و نسبتاً پرجمعيت چشم به جهان گشود دوران كودكي را در روستا به سر برد و
چون چندان امكاناتي براي تحصيل در روستا نبود تا پنجم ابتدايي درس خواند و بعد از
آن در ايام نوجواني به شهر تبريز رفته و در آن جا سكونت كرد و به كار كفاشي مشغول
شد ايشان جواني با قد بلند و با ايمان بود و در نماز و روزههايش كوتاهي نميكرد و
آدم خيلي آرام و بيآزاري بود اگر كسي با او صحبتي نميكرد او همچنان در سكوت ميماند
و براي پدر و مادرش احترام زيادي ميگذاشت و اهل خانواده او خيلي را دوست ميداشتند.
ايشان همه ساله ماه
مبارك رمضان و ماه محرم در مسجد عزاداري و مراسم سينه زني، زنجير زني كه برگزار ميشد
شركت ميكردند و از مسائل شرعي خود آگاه ميشدند اين گونه برنامهها باعث ميشد
اهالي به دينشان بيشتر علاقمند شوند.
از آن زمان كه
دوستان و هم سالان او به سربازي و جبهه ميرفتند ايشان هم مشتاق رفتن به سربازي و
جبهه شد ايشان خيلي به نظام علاقهمند بود و علاقه زيادي به سربازي داشت برادر
بزرگترشان هم چندين ماه در منطقه جنوب دوران سربازي را به سر برد و در جنگ حق عليه
باطل شركت داشتند و در محاصره آبادان همان جا بودند احمد دوران آموزشي را در تهران
در لشكر 21 حمزه گذرانده و بعد از اتمام آموزش به منطقه دهلران اعزام شد بعد از
اتمام آموزش ايشان براي مرخصي آمده بود و خودش ميگفت ما بايستي بقيه خدمتمان را
در جبههها باشيم، البته ما هم برايش سفارش كرديم اگر به منطقه رسيدي حتماً براي
ما نامه مينويستي تا از سلامتيتان آگاه باشيم آن وقت بود كه ايشان فقط يك نامه به
خانواده ارسال كرده بود كه در نامه نوشته بود در قسمت توپخانه بوده ماهم از
آمدن نامهاش و سالم بودن و مشخص شدن محل
خدمتش مطلع شديم، ولي دوست و رفيق اشنائي محلي كه در كنارش و همسنگرش بوده باشد
نداشت.
بعد از مدتي جنگ
تمام شد و جريان قبول قطع نامه 598 از سوي ايران پيش آمد منافقين با كمك ارتش عراق
به خاك ايران تجاوز كردند و چون ايشان در منطقه بودند چندين بار به آدرس ايشان
تلگراف زديم ولي اصلاًاطلاعي حاصل نكرديم و از آن زمان به بعد خبري از ايشان
نداريم.