نحوه شهادتش را در خواب دیده بودم
بارها و
بارها از مقام مادرم نوشتم. اما هیچ کس از مادری نگفت که با افتخار جگرگوشه اش را
به قتلگاه می فرستاد تا حسینی شود برای زمانه.
بانو روح
انگیز مادر شهید علی اشرف از خاطرات آن روزها می گوید، روزهایی که علی به دنبال
راهی که برادر بزرگتر رفته بود، خواستار رفتن به جبهه بود. اما بانو به خاطر سن کم
علی با او مخالفت می کرد. در حالی که نمی دانست علی در راهی که انتخاب کرده بود
ثابت قدم تر از تصور وی بود. بانو روح انگیز با چادر گلدارش گوشه چشمش را از اشک
پاک می کند و می گوید: شبی علی مرا در آغوش کشید و دستم را بوسید و خواست تا از
صمیم قلب راضی به رفتنش باشم. در تاریکی اتاق، آشکارا اشک را در چشمانش می دیدم،
پیشانیش را بوسیدم و گفتم: برو در پناه خدا، فردایش که برای ثبت نام می رفت، چنان
شوقی داشت که کمتر در او دیده بودم، مانند شوقی که وقتی، خیراتی برای مسجد محل می
برد داشت و یا زمانی که قرآن را با صدای بلند و صوت می خواند.
شهید علی
اشرف تنها شهید روستای سیان است. اهالی روستا با
افتخار از وی یاد می کنند. بانو روح انگیز غبار قاب عکس را با چادرش تمیز می کند و
می گوید: در حال نماز خواندن بودم که صدای پایش را در حیاط شنیدم، آمده بود مرخصی،
داخل اتاق آمد و گوشه چادرم را بوسید. نمازم که تمام شد گفت: مادر به من قول بده
شهید که شدم هر وقت دلت برایم تنگ شد به جای گریه نماز بخوان. قبل از این که بتوان
قول بدهم قطره های اشکم سرازیر شد و علی اشکهایم را بوسید. کمتر از یک ماه از
آخرین مرخصی اش می گذشت که شبی آمد به خوابم. لحظه شهید شدنش را دیدم. از خواب
پریدم، جلوی گریه ام را گرفتم، سریع وضو گرفته و مشغول نماز خواندن شدم. صبح همان
روز خبر شهادتش را دادند. وقتی جنازه اش را در سردخانه دیدم تمام تنم یخ کرد. درست
همان طوری بود که در خواب دیدم. همانطور لبخند به لب داشت و همان گونه در اثر
اصابت گلوله شهید شده بود. وقتی بانو روح انگیز به این جای خاطره رسید، چشمانش پر
از اشک شد، اما قبل از سرازیر شدن اشک هایش، رفت تا وضو بگیرد و نماز بخواند.
منبع : اسناد موجود در اداره اسناد و انتشارات معاونت فرهنگی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی