مروری بر زندگی نامه شهید حمیدرضا آبشار
این شهید بزرگوار و والامقام درتاریخ 1343/1/18 همزمان با با حرکت تاریخی امام خمینی دریک خانواده مذهبی درشهر تبریز دیده به جهان گشود . پدرش درهمان محل خوار وبار فروش ومادرش خانه دار بوده با توجه به هوش سرشاری که داشته از پنج سالگی شروع به تحصیل درکودکستان نمود ایشان از کودکی مستعد ودرعین حال بسیار مهربان بود از کودکی همراه پدرومادرش درمراسمات مذهبی ومسجد کاشیلر وتحت تربیت علمای والامقام آن مسجد ومحل از جمله آیت الله حاج میرزا ولی الله اشراقی سرابی وحاج میرزا علی اکبر محدث ومجالس حسینی شرکت داشتند بالاخص درمجلس عزاداری سالار شهیدان خانه پدر مادرش که هرساله از اول تا سیزدهم ماه محرم مجالس وعظ وروضه امام حسین (ع) برپا بود وعموم اهالی محل وبزرگان شهر ومحل درآن مجالس شرکت داشتند آشنایی با نهضت حسینی ونهضت عاشورایی وانقلاب اسلامی این خانواده از این مجالس نشأت می گیرد علاقه وافری به پدر ومادر براداران وخواهراش داشت .
برادر بزرگترش بنام کریم آبشار درسال 1356
درهنرستان فلزکاری سال سوم هنرستان مشغول تحصیل بوده که براثر هجوم دژخیمان پهلوی
در روز 29 بهمن همانسال به هنرستان مذکور تمام دانش آموزان از مدرسه فرار می کنند
و...
مدتی پس از این واقعه برادرش دربستر بیماری می
افتد وبه علت ترس به بیماری سرطان مبطلا شده وبراثر همین بیماری دارفانی را وداع
می کند .
شهید بزرگوار درآن سالها در دوره راهنمایی
مشغول تحصیل بوده وتوسط پدر وبرادرانش درجریانات انقلاب اسلامی قرار می گیرد وبا
پیامهای امام درمسجد محل ومحیط خانواده آشنا می شود ایشان همراه پیروزی انقلاب با
توجه به جو خانواده واهل مسجد ومنبر بودن پدر بیشتر اوقاتش پس از مدرسه درمغازه
ومسجد محل می گذراند وعلاقمند ودوستدار روحانیت متعهد بوده واز کسب فیض این
بزرگواران محروم نماند .
علاقه وافر به انقلاب اسلامی وادای وظیفه اش
نسبت به انقلاب او را برآن داشت تا با موافقت واجازه پدرش به مسجد شکلی رفت وبعداز
طی دوره کامل آموزش نظامی واسلحه شناسی درسا 1359 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تبریز پیوست ودر واحد عملیات سپاه تبریز مشغول انجام وظیفه شد ودرس ومدرسه را
بوسید وکنار گذاشت درشهریور 1359 پس از حمله رژیم بعثی صدام وبمباران شهرهای ایران
محل مأموریتشان حفاظت از فرودگاه تبریز شد وهمراه دوستانش به این مهم مشغول شدند
پس از اتمام مأموریتشان درفرودگاه تبریز به بخش فرهنگی سپاه تبریز انتقال یافته
ومدتی دراین جبهه مقدس برعلیه منافقین وخلق مسلمان که درآن زمان فعالیت داشتند
پرداخت وهمواره تلاش وافری دربه هم زدن جلسات وسخنرانیهای اینها داشته وبا پخش
اعلامیه های روشنگرانه وفعالیت درمساجد ودیوار نویسی مشغول بود که دراین زمان
چندین مورد تهدید به ترور شد و...
دردومین اعزام بچه های سپاه تبریز عازم بستان
وسوسنگرد شد ودرآنجا مشغول نبرد با خصم زبون شد پس از گذشت سه ماه با پیروزی برای
دیدار خانواده به تبریز آمد از شهادت تعدادی از دوستانش ناراحت بود بالاخص از قطع
شدن پاهای حاج ناصر بیرقی تأسف می خورد وخیلی ناراحت بود وهمواره به یاد اوبود
و...
پس از گذشت دوماه از فعالیتش درسپاه پاسداران
انقلاب اسلامی تبریز همراه چند تن از دوستانش برای حفاظت از دادستانی کل انقلاب
انتخاب شدند وبه تهران اعزام شدند ومدت سه ماه درآنجا مشغول بودند که دراین راستا نیز فداکاریها واز جان گذشتگی های
فراوانی از خودنشان داده بودند پس از پایان مأموریت درتبریز مشغول شدند با توجه به
اینکه برادرش درعملیات مسلم بن عقیل به سختی مجروح شده بود ودربیمارستانی دراصفهان
بستری بود همراه مادر وخواهرش جهت دیدارش به اصفهان رفت وچند روزی برادرش را
دربیمارستان همراهی نمود وبا توجه به عمق زخمهای برادر ومدت استراحت پزشکی اش
فرصتی مناسب برایش پیش آمد تا دوباره راهی جبهه ها شود .
شب قبل از اعزامش به جبهه درکنار خانواده یعنی
پدر ومادر وبرادر وخواهرش نشسته وشروع به صحبت می کند که هنوز هم آن سخنان شیوا
درگوشهایمان طنین انداز است .
مادر : ای کسی که بهشت زیرپاهای شماست . پدر :
ای کسیکه خداوند درسوره های متعدد قرآن کریم اطاعت از شما را برایم واجب کرده . ای
برادر عزیز وبزرگوارم که اطاعت از شماهم برایم واجب می باشد وتو ای خواهر کوچکم که
به اندازه یک دنیا دوستت دارم بدانید که ممکن است شما نیز درآینده جزو خانواده
شهدا شوید شماها نباید از رفتن یکی دیگر از فرزندانتان ناراحت شوید فقط توجه داشته
باشید که خداوند متعال چه نعمت بزرگی به شما عطا فرموده امروز اسلام عزیز وقرآن
کریم تحکیم و ولایت فقیه احتیاج به خون دارد وهیچ کس نباید از نثار خود درپای
انقلاب واسلام و ولایت و... مضایقه کند سپس روبه برادر کرده وگفت : شما که معلم
هستید سعی کنید درسرکلاس بچه ها را متوجه ارزش اسلام وانقلاب اسلامی و ولایت فقیه
سازید وهمیشه وهمه وقت ذکر خدا ویاد خدارا فراموش نکنید زیرا که ماهمه از خداییم
وبه سوی او باز خواهیم گشت و...
آن شب خانه حال وهوای دیگری داشت صبح فردایش به
جبهه ها شتافت ودر واحد شناسایی واطلاعات لشکر 31 عاشورا مشغول خدمت شد با عنایت
به اینکه درشناسایی مناطق عملیاتی والفجر مقدماتی و والفجر یک سهم بسزایی داشتند
پس از عملیات والفجر مقدماتی وقبل از شروع عملیات والفجر یک علیرغم مخالفتهای
فرمانده واحدش با اصرار وپافشاریش موافقت فرمانده واحد را جهت شرکت درعملیات
والفجر یک را اخذ نمود وراهی گردان (فجر) لشکر عاشورا شد که فرماندهی گردان بعهده
برادرسید حسن شکوری ومعاونانش ابراهیم رنجبر وحاج احمد محمودی نژادی بودند ودرآن
گردان بعنوان فرمانده گروهان مشغول انجام وظیفه شد ودراثنای همین عملیات پس از
رشادتهای زیاد وایثارگریهای فراوان و وصف ناپذیر درتاریخ 1362/1/24 درصحنه نبرد با
دشمن بعثی براثر انفجار موشک کاتیوشای دشمن درکنارش واصابت ترکش بربالای چشمش
وبراثر موج انفجار همان موشک به ندای حق لبیک گفته وشهد شیرین شهادت را تجربه نمود
وبافرقی شکافته به دیدار مولایش امام حسین (ع) شتافت .
تمامی رگهای بدنش پاره شده وبه خیل عظیم شهدای
انقلاب اسلامی واسلام عزیز یعنی آرزوی دیرینه اش می رسد وپیکر بی جانش را سردار
رشید وبزرگوار اسلام شهید حسن کربلایی با خود به عقب برمی گرداند .