برای شنیدن خبر شهادت پسرانم آماده بودم
مادر از فرزندانتان بگویید، شهیدان بزرگوار چندمین فرزندان شما بودند؟
طاهره حسین وند منجی: من پنج فرزند دارم یک دختر و چهار پسر که هر چهار پسرم در دوران دفاع مقدس در جبهههای حق علیه باطل حضور داشتهاند. فرزند بزرگترم حاج بیوک در دوران انقلاب به دست منافقین ترور شده و جانباز انقلاب است، در ابتدا بیوک فرزند بزرگم به جبهه رفت و در پی او پسران دیگرم نیز عازم شدند. دو تن از پسرانم شهید راه اسلامند، رضا که متولد سال 43 و پسر سوم خانواده و رحیم متولد سال 46 و کوچکترین پسرم بود.
از اخلاق پسران شهیدتان بفرمایید:
اخلاقشان بسیار عالی بود. از همان دوران کودکی آرام و متین بودند، رضا در خانه دسته سینه زنی راه میانداخت و نوحه خوانی میکرد، بسیار مسئولیت پذیر و نسبت به نماز و روضه بسیار دقیق و حساس، و اهل مسجد و هیئت و دستگاه امام حسین(ع) بودند، پسرم رضا در جمع دوستان و فامیل به خلق خوش و شوخ طبعی شهره بود، به ورزش بسیار احتمام میورزید و در رشتههای شنا و کنگ فو و ورزش باستانی فعالیت داشت. هر دو در پایگاه مسجد تپلی باغ حضور فعال داشتند، رضا در گروه تئاتر مسجد نیز عضو بود و در بخش فرهنگی نیز فعالیت میکرد.
چه طور شد که عازم جبهه شدند؟
من به شخصه حرفی در این مورد به آنها نمیزدم، دلم رضا نبود که بر زبان بیاورم که بروید و اگر میگفتم نروید در برابر خداوند مسئول بودم، خود آنها پس از عازم شدن برادر بزرگشان شوق به رفتن پیدا کردند و چون در پایگاه و مسجد محل نیز حضور فعال داشتند شوقشان به حضور در جبههها بسیار بود و راهی جبهههای حق علیه باطل شدند.
شما چه حسی به هنگام راهی کردن پسرانتان به جبهه داشتید و چگونه راهیشان میکردید؟
همیشه پسر کوچکترم رحیم را خود راهی میکردم اما رضا اجازه نمیداد که تا پای اتوبوس همراهیش کنم و میگفت از همین منزل با هم خداحافظی کنیم. یک بار ناغافل برای راهی کردنش رفتم، در اتوبوس نشسته بود زیر چشمی نگاهی به من انداخت و لبخندی زد، آن لبخند همیشه در خاطرم زنده است. هر بار که راهیشان میکردم در دل به خود میگفتم شاید این آخرین بار است و هر بار که از جبهه باز میگشتند گویی عمری دوباره به من میدادند، مثل این که گوهر گران بهایی را به من باز پس دادهاند ولی در دلم این حس بود که شاید این گوهر زیبا را دوباره از من باز پس گیرند، من خود را برای شهادت هر یک از پسرانم آمده کرده بودم.
از آخرین باری که پسران شهیدتان را راهی جبهه کردید بگویید:
آخرین باری که رضا عازم بود با برادر دیگرش رسول راهی شد، در کنار درب کوچه ایستادم و راهیش کردم، اما دلم بسیار گرفته بود. در دل با امام حسین(ع) راز و نیاز کرده و رضا را به او سپردم، چند متر جلوتر ایستاد و به عقب برگشت نگاهی به من انداخت و برایم دست تکان داد، این آخرین دیدارمان بود و پس از آن به شهادت رسید. صبح همان روز دوستانش را به دور خود جمع کرده بود و با آنها سخن میگفت، بعدها از دوستانش در این باره سوال کردم ، گفتند که رضا نماز اول وقت را به ما توصیه میکرد و میگفت که مراقب نمازهایتان باشید.
آخرین باری که رحیم را راهی کردم را خوب به خاطر دارم، پای اتوبوسها بودیم برای راهی کردن رزمندهها، من برای ادای نماز به نمازخانه رفتم اولین نمازم که تمام شد مادر شهید علی نژاد خبر آورد که رزمندهها در حال حرکتند و رحیم دنبال من میگردد، خودم را سریع رساندم ولی باز هم کمی تاخیر کردند، در همانجا از خانمها خواستم تا چادرهایشان را حائل کنند تا من نمازم را بخوانم و از راهی کردن رحیمم باز نمانم. آن روز رحیم را به شدت در آغوش کشیدم و بر سینه فشردمش گویی ندای فراق به گوشم میرسید و این آخرین دیدارم با شهید جوانم بود.
در چه سالی و در کدام منطقه به شهادت رسیدند؟
خواهر شهید: رضا در دی ماه سال 63 و در جزیره مجنون با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. او همراه بچههای نجف آباد بود و آنها تعریف میکنند که به هنگام وضو گرفتن مورد اصابت تیر مستقیم دشمن قرار گرفته است. قبل ترها نیز از ناحیه چشم مجروح شده بود. اما رحیم جزء لشکر نام آور عاشورا بود و محل شهادتش شلمچه میباشد. پیکر پاکش هفتهها پس از شهادت به وطن بازگشت، رحیم نیز چند ماه پس از رضا به شهادت رسید.
چه طور خبر شهادتشان به شما رسید؟
خبر شهادت رضا را از بنیاد شهید به ما دادند، به وقت ظهر پدرشان با حال پریشانی به منزل آمدند و به گفتند که رضا مجروح شده و باید برویم، فوری حاضر شدم و راهی شدیم مدتی من را در ماشین معطل کردند تا این که به بنیاد رفتیم و در آن جا خبر شهادت فرزند رشیدم را به ما دادند.
خبر شهادت رحیم را پسر دیگرم رسول به من داد، آنها از شهادت رحیم مطلع بودند ولی به من نمیگفتند. رسول یک هفته به منزل نیامد تا من مطلع نشوم چرا که پیکر فرزند شهیدم هنوز نرسیده بود. پس از یک هفته به منزل آمد و سر حرف را باز کرد، گفت مادر دوستان رحیم یوسف و حبیب شهید شدهاند، نگاهی به او انداختم و گفتم رحیم هم شهید شده؟ رسول به گریه افتاد و من مطمئن شدم که رحیمم نیز به شهدا پیوسته است. من چند روز پیش خواب شهادتش را دیده بودم و منتظر این خبر بودم، در خواب دیدم که پرندهای زیبا که بر دستانم نشسته بود پر کشید و بر درختی زیبا نشست، دوباره برگشت و با صدایی حزین نالید و خود را بر سینه من زد از خواب بیدار شدم و گریستم گویی به من الهام شد که فرزندم پر کشیده است.
چگونه در غم از دست دادن فرزندانتان صبر کردید؟
من فرزندانم را در راه اسلام و امام حسین از دست دادم و به همین دلیل از حضرت زینب طلب صبر کردم. من رضا را قربانی حضرت علی اکبر و رحیم را قربانی حضرت قاسم میدانم. فرزندان من پیشکشی برای امام حسین و فدایی در راه او هستند و خود امام حسین نیز صبر در فراقشان را به من ارزانی داشت.
شیوه و روش شما در تربیت این بزرگواران چه بود ؟
نان حلال، زندگی ساده و ایمان عمیق مهمترین دلایل تربیت فرزندی صالح است. من و پدر فرزندانم به این مهم توجه ویژهای داشتهایم و شما اثر نان حلال و تربیت اسلامی را در راه انتخابی فرزندانم مشاهده میکنید، و جاری بودن نام و یاد اهل بیت در زنگی ما از دیگر دلایل تربیت درست فرزندانم است.
در پایان اگر سخنی دارید بفرمایید:
شهدا هیچ درخواستی از جوانان ندارند جز این که در راه اسلام قدم بردارند، و سخن من خطاب به دختران عزیز است، حجاب خود را رعایت کنند چرا که شهدای عزیزمان برای حفظ اسلام و حجاب رفتند، با بیحجابی قلب شهدا و مادرانشان را به درد نیاورند.
گفتوگو از: هانیه قاسمی