۳ پرده از ۳۰ سال مجاهدت یک سردار / دانش آموز گمنام ملکانی و ابوعلی جهاد سوریه
شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۳۵
سردار شهید مدافع حرم سید رضا مراثی، دانش آموز گمنام ملکان که به چهره آشنای آذربایجان تبدیل شد.
نوید شاهد آذربایجان شرقی: شهید مدافع سید رضا مراثی، رزمنده گمنام ملکان که به چهره آشنای آذربایجان تبدیل شد.
پرده اول
گرماگرم تابستان ۱۳۶۳، دانشآموزی از ناحیه «لیلان» شهرستان ملکان با شوق تحصیل راهی تبریز شد که سه دهه بعد نامش در ردیف نامداران خطه آذربایجان نشست.
سید رضای نوجوان که بتازگی دوره راهنمایی را با رتبه ممتاز سپری کرده بود ابتدا در آزمون مدرسهای شرکت جست که قرار بود در دامن خویش مدیران و متخصصان آینده را بپروراند. او با موفقیت جواز حضور در مدرسهای را که به نام امام شهید شیعیان تأسیس شده بود کسب کرد. به این صورت مهرماه ۶۳ برای سید رضا آغاز یک زندگی جدید و راهی نو به سوی دنیای آرمانیاش شد.
سید رضای ۱۶ ساله بزودی خود را در میان دهها نوجوان نخبه یافت که از اطراف و اکناف آذربایجان گردآمده بودند و خوابگاه خیابان حافظ تبریز میعادگاه آنان بود. در حالی که خانواده «سید نوجوان» دل نگران زندگی او در غربت بودند، اما محیط صمیمی خوابگاه رنگ دیگری به زندگی سید رضا بخشید.
نوجوان آذری رفته رفته، دوستان و هم قطاران تازهای پیدا کرد، دوستانی که اغلب به شهرها و مناطق دوردست تعلق داشتند و هر یک به لحن و لهجهای متفاوت سخن میگفتند اما آرزوهایشان همه از یک رنگ بود؛ آرزوهایی از آن جنس که سید رضا در ذهن خویش میپروراند؛ از آرزوی فتح قله موفقیت علمی و دانشگاهی تا ایستادن بر سکوی مدیران ایران آینده.
دانشآموز گمنام دیروز ملکان این بار در جمع نوجوانان آرمان گرا به چهرهای آشنا تبدیل شده بود. او سخت کوشی و استعداد شگرف خود را در نخستین سالهای فعالیت مدرسه و مکتب امام حسین(ع) به نمایش گذاشت.مهارتش در درسهای سختی مثل ریاضی باعث شد همکلاسیهایش روزهای امتحان دور تختش حلقه بزنند و ساعتها در فضایی به دور از تکلف با همراهی او درسها را دوره کنند.
گشاده رویی و فروتنی، دو خصلت اصلی او باعث شده بود مدیران خوابگاه «بچه محجوب ملکان» بنامندش.
با آنکه در هر مقطع درسی نامش در ردیف ممتازان مکتب امام حسین(ع) میآمد اما هیچ گاه برتری استعداد خویش را به رخ دیگران نمیکشید. معلمان مدرسه که از سرآمدان تبریز بودند بارها نوید آینده درخشان «سید رضا» را در گوش او و هم قطارانش زمزمه میکردند اما او از شنیدن این همه تحسین و تشویق، غرور و منیت به قلب فروتن خویش راه نداد و دانشآموز نجیب ملکان با همان فروتنی و افتادگی طریق دانش را طی کرد.
پرده دوم
روزهای اوج جنگ تحمیلی بود و شور و گرمای جبهه فضای شهرها را در بر گرفته بود. همه جا سخن از دلباختگی و شگفتی آفرینی جوانانی بود که سیل آسا برای دفاع از خاک و مردم راهی خطه جنوب و غرب ایران میشدند.
آن روزها سید رضا و یاران دبستانیاش پای ثابت بدرقه مجاهدان جوان بودند.
زمان زیادی طول نکشید که سیدرضا نام خویش را در فهرست داوطلبان اعزام به جنگ ثبت کرد و با این تصمیم، دانشآموز ممتاز مدرسه امام حسین(ع) فصل جدیدی را در زندگیاش رقم زد در حالی که تنها ۱۷ سال داشت بلافاصله بعد از گذراندن دوران آموزش رزمی کارت اعزام به جبهه را همچون نماد و نشان افتخار بر سینه آویخت.
عزیمت به میدان جنگ، دومین سفرنامه از دفتر زندگی دانشآموز نخبه ملکان بود، سفری که فصل اول آن با طی دوران مشق و مدرسه در تبریز رو به پایان بود. سید رضا این بار در کنار خیل جوانان و نوجوانانی قرار گرفت که آن روزها جنگیدن برای آزادی وطن را بر هر فضیلتی ترجیح بخشیدند.
بعد از این، جبهه جنوب بویژه شلمچه، خانه دوم سیدرضا مراثی و یاران دبستانیاش شد. لشکر عاشورا آغوش استقبال به روی جوانانی شوریده حال گشوده بود که از شوق و شهرت مدارک علمی برای آزادی میهن گذشته بودند. اکیپ جوانان تازهنفس در اوج فشارهای نظامی رژیم بعث و خطر تضعیف جبهه خودی، با استقرار در شلمچه انرژی تازهای را به جبهه جنوب بخشیدند.
سید رضا و دوستانش زیر پرچم لشکر عاشورا درگردان بقیهالله سازمان یافتند. آنها عهده دار مأموریت شکستن خط دشمن در شملچه شدند. دوستانش حکایتهای بیشمار از لحظههای سلحشوری و رشادت او در شبهای عملیات نقل میکنند و عجیبتر اینکه او حتی در سختترین ساعات عزیمت به خط مقدم نبرد زبان شوخی و بذله گویی را ترک نمیکند.
عملیات بزرگ کربلای ۴ و ۵ با همه خاطرههای حماسیاش اما برای سید رضا پایان حزن انگیز داشت؛ کاروان دانشآموزان برگزیده امام حسین(ع)در حالی مأموریت رزم خود را به پایان میبرند که جمعی از بهترین یارانشان را از دست میدهند. مدرسه و خوابگاه سید رضا در روزهای پایانی جنگ حال و هوای دیگری پیدا میکند؛ دیوارهایی که زمانی فهرست برگزیدگان آزمون بر سینه آن نصب می شد اکنون با نام و تصویر یاران شهید او آذینبندی میشود.(شهیدان: حسین فرجی، محمد علی پیشه ور، نصرت الله آخوندزاده، یوسف کنگری، احمد محمدی، سید حسین فقیه، ابراهیم احمدپور، علی جهانگیری، علی خسروی، فریدون جاهدزاده، جمال علیزاده، سید محمد موسوی، محمد رضا ملکوتی واکبر سعادتی)
نوجوانان شهیدی که هر کدام برگزیدگان آزمونهای علم و اخلاق در شهر و دیارشان بودند و اکنون سیدرضا در نگاه معصومانهشان از پشت قاب تصویر، خاطره روزهای پرمهر مدرسه و خوابگاه را مرور میکند.
پرده سوم
دفتر هشت ساله جنگ با دشمن بعثی به پایان آمد اما سید رضا حاضر نشد راه خویش را از یاران شهیدش جدا کند. لباس رزمی را که در عملیات کربلای ۴ و ۵ به تن کرده بود همچنان به عنوان نشان هویت خویش حفظ کرد. دوستان و خویشانش پیشنهاد پستها و شغلهای تازه به او دادند اما او تصمیمش را گرفته بود و پاسخش یک جمله بیش نبود:«شغل من بعد از جنگ امانتداری از میراثی است که یاران شهیدم بر دوشم نهادهاند.» او خانه خود را جایی قرار داد که سنگ بنایش را شهیدان مهدی و حمید باکری نهاده بودند. همه دوران ۲۸ سال بعد از جنگ را در لشکر عاشورا به سر کرد؛ از یگانی به یگان دیگر، روزی در واحد توپخانه و روز دیگر در تیپ پیاده نظام. حتی رسم و سنت بازنشستگی نیز نتوانست لباس رزم را از تن او خارج کند و به این ترتیب درست ایامی که جدول ۳۰ ساله خدمت او پرشده بود گام در مأموریت تازه نهاد.
وقتی خبر هجوم داعشیها به نزدیکی مرزهای ایران رسید او جزو نخستین فرماندهان لشکر عاشورا بود که خواستار گسیل به این کارزار شد. میدان جنگ حلب آخرین مأموریتی بود که سردار پاک باخته ما با نام مستعار «ابوعلی» عهده دار آن شد، مأموریتی برای جنگیدن با کسانی که بذر فتنه و شقاوت را در اعماق خاورمیانه و جهان افکندهاند.
جنگ با تکفیریها، آرمان و انتخاب او بود با روی گشاده به میدان نبرد با شریرترین انسانها گام نهاد، از اینرو نه تنها ایرانیها بلکه آزادیخواهان جهان با نگاهی آکنده از تکریم به راه بلند او مینگرند و خاطره جانفشانیاش را به حافظه تاریخ میسپارند. اکنون خاندان ارجمند مراثی میتوانند با افتخار دفتر ۳۰ سال مجاهدت او را پیش رو بگشایند و فرزندان برومند او سیدعلی، سیدامین، سید محمدرضا و نیز همسر صبور و فداکارش خاطره پرغرور لحظههای خستگیناپذیر پدر وهمسری را بازگو کنند که برای آزادی خاک ایران و نیز برچیدن بساط تجاوز و شقاوت از شلمچه تا حلب از پای نایستاد.
بیشک خیل یاران دبستانیاش این سخن را در گوش تاریخ نجوا خواهند کرد که دانشآموز نخبه و نجیب ملکان برچه فرصتهای چرب و شیرین دنیا چشم فروبست تا به آرمان بلند خویش یعنی صلح و رهایی ایران و ایرانی دست یابد.
منبع: روزنامه ایران
انتهای پیام/
نظر شما