من همیشه به یادتان هستم و کمکتان خواهم کرد
دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۸
حدود 9 ماه از خدمت سربازی اش گذشته بود که در 22 تیر ماه سال 1364در منطقة شرهانی در حال انجام مأموریت دعوت حق را لبیک گفت و به جمع شهیدان پیوست.
به گزارش نوید شاهد آذربایجانشرقی : سید محمد قریشی فرزند عزیز در بیست و پنجم آذر ماه 1344 به دنیا آمد، او اولین فرزند خانواده بود و بعد از او شش فرزند دیگر نیز به جمع خانواده اضافه شد (پنج خواهر- یک برادر) سید محمد تا اول راهنمائی تحصیل کرد اما به دلیل اینکه پدرش بیماری قلبی داشت و توانائی انجام کار زیادی نداشت برای کمک به تأمین معاش خانواده ترک تحصیل کرد و در بازار به کمک پدربزرگش شتافت ، تا بتواند زودتر از همسن و سالانش مسئولیت به عهده بگیرد. او تا 19 سالگی در بازار مشغول کار و تلاش بود، و با رسیدن وقت خدمت مقدس سربازی به جمع مدافعین از مرزهای کشور پیوست. حدود 9 ماه از خدمت سربازی اش گذشته بود که در 22 تیر ماه سال 1364در منطقة شرهانی در حال انجام مأموریت دعوت حق را لبیک گفت و به جمع شهیدان پیوست.
از خصوصیات بارز او احساس مسئولیت در مقابل خانواده بود. او بیشتر به خواهران و برادرش فکر می کرد، درآمدش را تقدیم خانواده می کرد و کمتر اتفاق می افتاد که برای خودش خرج کند. خاطره شهید سید محمد قریشی
دو سه هفته ای بعد از مرخصی که سید محمد آمده بود خبری از او نشد، نگرانش بودیم تا اینکه یک روز دایی ام به خانه مان آمد و گفت: او مجروح شده است و به هوای عیادت او در بیمارستان ما را از خانه بیرون کشید و به خانه ی پدربزرگمان برد. همه ی اقوام و آشنایان آنجا بودند. ترس تمام وجود من و خانواده ام را فراگرفته بود ولی دلمان نمی خواست که…
در راه من هیچ چیزی نفهمیدم فقط فکر می کردم و لبم به دعا و ذکر یا الله باز می شد و از خدا طلب کمک می خواستم چون من و محمد به خاطر فاصله سنی کم مان خیلی با هم صمیمی بودیم علاوه بر این او کمک حال ما بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. در همین فکرها بودم که خودم را جلوی گلزار شهدا دیدم همه شروع به گریه کردند. برای شناسایی او رفتیم تا آن لحظه که صورتش را کنار می زدند امیدوار بودم کس دیگری باشد ولی او خودش بود. در مراسم تشییع او، چند شهید دیگر هم بودند به همین دلیل خانواده، دوستان و آشنایان شهیدان باعث شده بود که مراسم تشییع آنها با شکوه برگزار شود. مراسم تشییع شان با موزیک نظامی آغاز شد و سپس مردم با غرور و افتخار تابوت آن شهیدان را بر دوش گرفتند. دلم می خواست که من حمل کننده ی تابوت او باشم ولی متأسفانه نتوانستم دستی بر تابوت او بکشم سپس او را در بلوک شهدای وادی رحمت به همراه شهدای دیگر دفن کردند. همه، هم تبریک می گفتند و هم تسلیت. اما من مانده بودم که به خاطر رفتنش خوشحال باشم یا ناراحت. از دست دادن محمد برای همه سخت بود ولی مادرم بیش از همه ناراحت بود حتی یک بار به خواب خاله ام آمده بود و گفته بود به مامان بگویید: کم گریه کند، جای من راحت است و خاله ام به او گفته بود: آخه، تو کمک حال آنها بودی و او هم گفته بود: من همیشه به یادتان هستم و کمکتان خواهم کرد.
منبع : مرکز اسناد آذربایجانشرقی
نظر شما