وصیت نامه شهید محمد رضا مهر پاک
از دانشگاه تهران در رشته پزشکی قبول شده و ادامه تحصیل میدهد با توجه به شرایط جبهه ها از پدر اجازه گرفته و راهی جنگ میشود که در نهایت در شب 22 بهمن 1363 به درجه رفیع شهادت نائل میگردد .
به گزارش نوید شاهد آذربایجانشرقی : شهید محمد رضا مهر پاک در تبریز در سال 1345 چشم به جهان هستی گشود محمد رضا از کودگی تیز هوش و نخبه بود بعد از اتمام تحصیلات قصد عزیمت به جبهه را داشته که پدر به ادامه تحصیل تشویق میکند ، از دانشگاه تهران در رشته پزشکی قبول شده و ادامه تحصیل میدهد با توجه به شرایط جبهه ها از پدر اجازه گرفته و راهی جنگ میشود که در نهایت در شب 22 بهمن 1363 به درجه رفیع شهادت نائل میگردد .
وصیت نامه شهید محمدرضا مهرپاک
 می خواهم خامه قلم را به سینه کاغذ آشنا کنم و نقشی از رخ آن زیبا را به این سینه سفید منقش کنم اما قلم را توانایی این کار نیست، کاغذ را تحمل این نقش  نیست. می خواهم امواج خروشان احساس را به مهار( عقل) در زندان تن محبوس کنم. اما عقل را توان به بند کشیدن دل نیست. تن را قدرت نگهداشتن روح نیست. چشمانم را می بندم می خواهم تصویری از آن جمال رعنای یار را در ذهن تصور کنم. اما تصویر آن جمال زیبا را کسی قادر به تصو ر نیست. می خواهم مرغ اندیشه را از پرواز در آسمان سرخ رنگ عشق باز دارم اما او را هیچ قیدی قادر به قیدساختن نیست. این آسمان خونین را از طیران این مرغ باز داشتن ثواب نیست. قلم را دوباره به چرخش وا می دارم. امواج خیره سر احساس به ساحل اطمینان هجوم می آورند آن یار رعنا تمام قد عشق را به تماشا ایستاده است. مرغ اندیشه به پرواز خویش ادامه می دهد کاغذ از سیاهی قلم نقش می پذیرد دل زبان گشوده که : ای نازنین دلبر تو مرا همچو شبنم صبحگاهی پاک خواسته بودی و من روسیاه از نوک پا تا فرق سر به گناه آلوده گشتم پس مرا ببخش. ای دوست، تو از من خواسته بودی به عهد وفا کنم و به سویت بشتابم و من همان شاکر نادانی هستم پس مرا
 ببخش. ولی بدان من نیز روزی پاک بودم قلبم هنوز از زنگار پاک بود. چشمانم هنوز بر رخی نگاه نکرده بود. دستانم هنوز به ناپاکی آلوده نشده بود. وجودم پاک بود، عقلم پاک بود،( آه ای زیبای زیبایان) چه کنم نفس بر من غالب شد و تو خود حال مرا می بینی، شیطان را به دوستی برگزیدم و تو روزگارم را می بینی ولی هرگز از روی طغیان سر از فرمانت نپیچیده ام، هرگز از روی عمد بر خلاف دوستی ام عمل نکرده ام. هرگز!خود می دانی حتّی آن هنگام که طعم گناه از دهانم زایل نگشته بود فکر تو آن را تلخ می کرد که هرگز گناه لذّت نداشته است خود می دانی همواره پشیمان بوده ام، تو مرا می پذیری حاشا و کلا ! تا دستانم می  جنبد، قلبم می تپد تو مرا هرگز قبول نخواهی کرد؟ پس ای شمشیرها مرا در بر گیرید، ای نامردان جاهل مرا بکشید، ای خون فوران کن، ای تن پاره شو، ای چشم کور شو، بگذار دستانم بکشند، پاهایم قطع شود مغزم پریشان شود، . هر کس خواسته است با تو دمساز شود هر کس خواسته است با تو هم سخن شود به اینجا شتافته است و من از تبعیت کرده ام. آیا مرا هم قبول خواهی کرد؟ هیچ کس وقتی بدن پاره پاره ام را دید گریه نکند. احدی چشم بی روحم دوخت گریه نکند. این تن جز قفس نیست که این پوست واستخوان بیش نیست. این بدن پوسته صدفی بیش نیست، مرواریدش را
 تقدیم یارکرده ام و حقش هم همین است. بر من قبری نسازید، مرا از یادها ببرید، من نبودم، منی وجود نداشته است می خواهم همه جز او مرا از یاد ببرند می خواهم تنها باشم و شما مرا از این تنهایی باز ندارید، هر کس می خواهد بهترین راه را انتخاب کند باید بیشترین بهاء را بدهد من نیز چنین کرده ام. پس مرا بر این ناراحت نشوید که بسیار سود برده ام.پدر جان از شما می خواهم در مسجد بعد از نماز حتماً طول عمر امام را از خدا بخواهید و پیروزی لشکریان اسلام را خواستار شوید و اگر توانستید به یاد رزمندگان و امام زمان( عج) و پیروزی نهایی اسلام بعد از نماز( امن یجیب) بخوانید. ملّت عزیز ایران از امام امت پیروی کنید که صلاح و پیروزی و رستگاری ما در این است. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، تو را به جان مهدی خمینی را نگه دار
 محمد رضا مهر پاک
منبع : مرکز اسناد آذربایجانشرقی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده