زندگینامه
زندگینامه شهید حبیب طهماسب نژاد

هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف ملت است ( مقام معظم رهبری)

نام:حبیب نام خانوادگی:طهماسب نژاد نام پدر: محل تولد:روستای منجاب جدید از توابع هوراند تاریخ تولد:1344.11.30 تاریخ شهادت:1364 محل شهادت: سومار- عملیات والفجر 9

دریکی ازروزهای سردزمستان سال 1344 دریکی ازروستاهای دورافتاده منتطه ارسباران اهرکودکی چشم به جهان شودمادرش اسم اورا حبیب نامیدحبیب ازهمان کودکی شور وشوق زیادی برای شرکت درمراسم عزاداری ضرت ابا عبدالله الحسین(ع) داشت ودرایام ماه های محرم وصفر درکنار کار درمزرعه وباغ و چراندن گوسفندان شبهادرمسجد روستا همراه هم سن وسالان خودبه عزاداری می پرداخت وشور حسنی چنان دروجود اوشوق وحرارت داشت که همیهش به مادر ش میگفت مادرجان دوست دارم ماند سرور ومولایم سالار شهیدان دراه حق جان خوی ش رافداکنم حبیب به سختی درکنارسایر اعضای خاننواده اش درروستا کارمیکرد ودوران ابتدائی رادرمدرسه روستا به تحصیل پرداخت ولی امابعدها به خاطرنبود مدرسه راهنمائی ودبیرستان با انکه علاقه زیادی به تحصیل داشت نتواست ادامه تحصیل دهد .حبیب انگاه که دراوان جوانی بود یعنی ان زمان که مادر پیروپدر سالخورده اش ارزوهای قشنگی برای اوداشتند شورو علاقه وصف ناشدنی برای رفتن به جبهه های جنگ تحمیلی داشت واز اینکه دوران مقدس سربازی اش این فرصت را به اوداده بودکه بتواند درجبهه های حق علیه باطل شرکت کند اوبا چنان اراده محکم آماده رفتن به جبهه شده بودکه گویی چندین سال بودکه اوانتظاراین لحظه ها را می کشید موقع اعزام به جبهه اشک ازگونه های رنج کشیده مادرپیر سرازیر شده بوداما حبیب اشک های مادر راپاک  کردوگفت مادرم من سرباز امام زمان هستم وتوباید اشک شوق بریزی که فزندت سرباز امامزمان است .درجبهه های نبرد درمنطقه وعملیاتی سومار حبیب بخاطر شجاعت ودلاوری اش همیشه درخط مقدم بود. حبیب درس شجاعت وعاشقی راازهمان دوران کودکی دردستگاه عزاداری سالار شهیدان نیک آموخته ودرک کرده بود، وبخاطرهمین نترس وشجاع بودنش بودکه شبهای جنگ اغلب بجای دیگرهمرزمانش به پاسداری وصیانت ازسنگرهامی پرداخت. کاروتلاش شبانه روزی درروستای محروم درکنارخانواده فقیرش حبیب را چنان پرورش داده بودکه درجبهه شب وروز وپاسداری شبانه روزی مداوم ونبرد بادشمن نه تنها او راخسته نمیکرد بلکه هرلحظه مصمم تر از قبل از مرزو بوم خود دفاع میکرد و حتی به قول یکی از همرزمان اوبه مرخصی هم نمی رفت تااینکه به اصرار فرمانده یکبار به مرخصی آمد.مادر پیر و رنجوربادیدن اوخوشحال شدندواما ازقضااوهنوزدرروستا بودکه یکی از روستاهای همجوار خبررسید که یکی ازجوانان روستای همجوار شهیدشده وپیکرش تشییع وشودحبیب همراه پدرومادرش بلافاصله برای تشییع آن شهید به روستای همجوار که فاصله چندانی باآنهانداشت رفتند بعدازاتمام مراسم ودر مسیر برگشت رو به مادر کرد و گفت  بسیاردوست دارم من نیزباان تابوت شهید به روستایمان ازجبهه برگردم .اشک درچشمان خسته مادر حلقه زدوبا صدای گرفته حبیب راسرزنش کرد

باردیگرحبیب عازم جبهه شداواین بارباتمامی اهل روستا خداحافظی می کرد و چنان رفتارمی کردکه گوئی برای همیشه می خواهدروستارا ترک کند اشک های دیدگان مادر و آه مظلومانه پدر بدرقه راه پسرشد .حبیب با انکه جوان بیست ساله بود ولی چنان حرف میزد که گویی تجربه فرد صد ساله رادارد .هنوز چند ساعتی به شروع عملیات مانده بود طبق معمول حبیب جزء اولین نفرات خط مقدم بود حبیب روبه همرزم هم ولایتی اش کرد و گفت اگر شهید شدم به مادرم بگو سربازامام زمان تو به دیدار مولایش رفته است .عملیات والفجر 9 آغاز شد ودرجنگ سخت میان دشمن سربازان سلحشور میهن به دفاع از عزت وشرف این سرزمین پرداختند و حبیب دراین نبرد بزرگ شجاعانه به جنگ با دشمن پرداخت ودرساعات پایانی  عملیات درخط مقدم جبهه شربت شهادت رانوشید و یا حسین گویان به ارزویش رسید

حبیب حالا به روستا وزادگاهش برگشته اما باتابوتی که خودآرزو کرده بود روحش شاد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده