زندگی نامه شهید مصطفی حامد پیش قدم فرمانده گردان امام حسین (ع)لشکر 31عاشورا
يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۵
درآمد حاصل از آسياب و دو قطعه باغ ميوه به ارث مانده از پدر ، زندگي مرفهي را براي خانواده فراهم مي آورد . مصطفـي ، ششمين فرزند خانواده بود .
سال 1350 ، مصطفي مدرسه قآني ( شهيد هوشيار فعلي ) تبريز شروع به تحصيل كرد ...
درآمد حاصل از آسياب و دو
قطعه باغ ميوه به ارث مانده از پدر ، زندگي مرفهي را براي خانواده فراهم مي آورد .
مصطفـي ، ششمين فرزند خانواده بود .
سال 1350 ، مصطفي مدرسه قآني ( شهيد هوشيار فعلي ) تبريز شروع به تحصيل كرد و شاگرد موفقي بود . در همان سنين در كنار تحصيل ، دورة فراغت خود را در باغ به همراه كارگران كار مي كرد . سپس تحصيلات راهنمايي را در سال 1355 در مدرسة تبريـز گذراند و در سال 1358 ، دبيرستان را در هنرستان بازرگاني شهيد بهشتي شروع كرد . دوران دبيرستان او با انقلاب اسلامي مصادف شد و مصطفي كه بيشتر از پانزده سال نداشت ، به جريان انقلاب پيوست و درس را رها كرد و تا سال اول دبيرستان بيشتر درس نخواند و با واحد اطلاعات سپاه شروع به همكاري كرد . تشديد فعاليت مافقين در تبريز به همراه ديگر نيروهاي اطلاعـاتي درصدد خنثـي كردن نقشـه هاي آنان برآمد . در همين زمان به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب درآمد و پس از طي دوره هاي نظامي به جبهه اعزام شد .
پس از مدتي حضور در جبهه ، به عنوان محافظ در بيت امام خميني مشغول به خدمت شد و همزمان مسئوليت پايگاه مقاومت شهيد مسلم مهرواني مسجد آيت الله شهيدي را بر عهده گرفت . از اين پس فعاليت هاي گسترده اي را جهت اعزام نيروها و تقويت بنية بسيج در پيش گرفت و در جهت جذب نوجوانان و جوانان به مسجد و پايگاه نهايت تلاش و تواضع را به خرج مي داد و به شدت نسبت به حفظ احترام خانواده هاي شهيدان و ارزشهاي اسلامي حساسيت داشت .
سپس بار ديگر به جبهه اعزام شد و در سوسنگرد حضور يافت و در حالي كه بيش از هجده سال نداشت ، به شدت مجروح گرديد و حدود يك سال دورة نقاهتش طول كشيد . در همين هنگام در 4 خرداد 1362 ، برادرش - مهدي حامد پيشقدم - در كردستان به شهادت رسيد . مصطفي پس از بهبودي با لشكر 31 عاشورا به جبهه اعزام شد . ابتدا فرماندهي گروهان 1 و پس از مدتي فرماندهي گردان امام حسين (ع) را بر عهده گرفت .
28 خرداد 1363 ، پدر مصطفي از دنيا رفت ، اما اين واقعه سبب نشد تا او دست از جبهه بكشد . در عمليات والفجر 8 و كربلاي 4 ، گردان امام حسين (ع) با فرماندهي مصطفي ، مأموريت شكستن خط دفاعي عراق را به عهده داشت و اين مأموريت را به بهترين نحو انجام داد . بلافاصله مأموريت ديگري به اين گردان محول گرديد و پس از انجام آن ، با وجود اين كه از نيروهاي گردان فقط يك گروهان باقي مانده بود ، مأموريتي را قبول كرد و به انجام رساند . يكي از همرزمان مصطفي نقل مي كند :
در عمليات كربلاي 5 بعضي از گردانها مأموريت محوله را به درستي انجام ندادند و يا به طور كامل به پايان نرساندند . ولي گردان امام حسين (ع) نه تنها مأموريت خود را به بهترين نحو به پايان رساند ، بلكه در هنگام بازگشت براي تكميل مأموريت ديگر گردانها به كمك آنها رفت .
فارغ از جنگ و نبرد ، مصطفي به فوتبال بسيار علاقه مند بود و در كنار آموزش نظامي ، اعضاي گردان را به ورزش تشويق مي كرد . در همين راستا ، تيم فوتبال منسجمي تشكيل داد و هر گاه كه فراغتي پيش مي آمد ، مسابقه فوتبال ترتيب مي داد . در عين حال ، از شوخي زياد خوشش نمي آمد و همواره ساكت بود و از خوشگذراني بيهوده و دور هم نشستن بي فايده بيزار بود . در حفظ اموال بيت المال بسيار دقت داشت . او نه تنها در حفظ اموال بسيار سختگير بود ، حتي اجازه نمي داد خرده نانها نيز هدر رود . نسبت به سلاح هايي كه از دشمن به غنيمت گرفته مي شد در سخت ترين شرايط حفاظت و حراست مي كرد . در عمليات فاو ، از دشمن غنائم زيادي به جا مانده بود كه بعضي از اين غنائم سلاح هاي كلاشينكف بود كه در شوره زارها باقي مانده بود ؛ دماي هوا هم حدود 50 درجه بود . نيروها در حالي كه نشسته بودند ناگهان ديدند مصطفي 8-7 قبضه اسلحه را جمع كرده و مي آورد . وقتي نيروها اين مسئله را ديدند ناخودآگاه به طرف اسلحـه ها رفتند و آنها را جمع آوري كردند . يكي از همرزمان در خصوص حساسيت وي نسبت به امور ناشايست مي گويد :
در گردان امام حسين (ع) يكي از بچه ها عادت داشت قليان بكشد . يك بار قليان خود را بـه « دسته » آورده بود و من اطلاعي از اين موضوع نداشتم . مصطفي مرا صدا زد و گفت : « هيچ خبر داري در دستة شما چه مي گذرد ؟ » گفتم : خير بي اطلاعم . گفت : « يكي از بچه ها قليان آورده است ، مي ترسم فردا چيز ديگري در اينجا باب شود ، دوست ندارم باب اين گونه مسائل در گردان ما باز شود . به ايشان بگوييد قليان را به كسي در شهر امانت بدهد تا وقتي كه به مرخصي مي رود با خودش برگرداند .
سرعت عمل و شجاعت مصطفي پيشقدم سبب شده بود كه مسئوليت هاي محول شده را به خوبي به انجام رساند . يكي از همرزمان وي در خصوص سرعت عمل وي چنين نقل مي كند :
در عمليات والفجر 8 ساعت دوازده شب بود كه خط شكست و غواصان از آب خارج شدند . قرار بود گردان امام حسين (ع) به جاده قدس ( فاو - بصره ) كه يك و نيم كيلومتر از محل استقرار فاصله داشت نفوذ كند . زماني كه ساعت دو بامداد را نشان مي داد به جاده رسيديم فرماندهان عمليات باور نمي كردند كه دو ساعته جاده را گرفته باشيم وقتي به ستاد اطلاع داديم مصطفي گفت : « بپرس اگر مقدور باشد جلوتر هم مي رويم و جلوتر را هم شناسايي مي كنيم . » وقتي دستور رسيد در ساعت دو بامداد جاده اي را كه از فاو به ام القصر مي رفت و پايگاه موشكي عراق در آنجا بود ، شناسايي كرديم متوجه شديم دشمن استحكامي ندارد . صبح همان روز با اجازه فرمانده لشكر عملياتي را انجام داديم .
صبح فرداي عمليات والفجر 8 عمليات « يا مهدي » در منطقه فاو بود . در كانال گشت مي زدم كه ناگهان متوجه شدم آقا مصطفي فرمانده گروهان در كانال نشسته است و پشتش را به خاكريز مي سايد . نزديك رفتم و موضوع را جويا شدم . در پاسخ گفت : « چيزي نيست يك تركش جزئي به پشتم خورده است . مي خواهم رنگ خون را از بين ببرم تا نيروها با ديدن آن روحيه شان تضعيف نشود . »
كساني كه با مصطفي پيشقدم بودند ، می گویند,او از عمليات والفجر 8 به بعد روحيه اش تغيير كرده بود . نقل مي كنند كه از آن پس مصطفي ناراحت بود و مي گفت : « لياقت شهادت نداشتم . » پس شروع به خودسازي و عبادت بيشتر كرد . وقفه يك ساله اي كه بين عمليات والفجر 8 و كربلاي 5 پديد آمد سبب شد تمام تلاش خود را صرف خودسازي نمايد طوري كه تغيير روحيه او در عمليات كربلاي 5 كاملاً مشهود بود . سرانجام مصطفي پيشقدم در 20 دي 1365 در عمليات كربلاي 5 در منطقه هلالي شلمچه در اثر اصابت تركش به گردن و جدا شدن سر از بدن به شهادت رسيد . درباره چگونگي شهادت وي همرزم او كه در كنارش حضور داشت ، چنين نقل مي كند :
عمليات كربلاي 5 در منطقه هلالي شلمچه انجام مي شد در نوك كانال ماهي كه حدود يك كيلومتر بود . كانالي در حدود ده متر منشعب مي شد كه تا اروندرود ادامه داشت . براي اينكه ارتباط دو طرف پل برقرار باشد بين آنها ده تا پانزده پل زده شده بود كه گردان علي اكبر (ع) مأموريت داشت امنيت آنها ( حدود سه پل ) را تأمين كند . آتش دشمن به قدري شديد بود كه بچه ها عاحز مانده بودند و هيچ كاري صورت نمي گرفت . وقتي به فرمانده عمليات اطلاع داديم ، تصميم گرفته شد كه گردان امام حسين(ع) با گردان علي اكبر(ع) تعويض شود . من به همراه مصطفي پيشقدم گردان را به نوك كانال ماهي برديم . بلافاصله نوك كانال ماهي را گرفتيم و علاوه بر آن هفت پل را تأمين كرديم و به سمت جلو پيشروي كرديم . شب همان روز دو گردان ديگر گردانهاي سجاد (ع) و امام زمان (عج) به منطقه هلالي اعزام شدند تا منطقه را پاكسازي كنند ولي شدت آتش دشمن به حدي بود كه اين دو گردان پراكنده شده و مجبور به عقب نشيني شديم . فرداي آن روز اقدام به پيشروي كرديم . عمليات به قدري سريع بود كه توپخانه خودي هم لشكر ما را هدف قرار مي داد . وقتي به مصطفي پيشقدم رسيدم اطراف او پر از شهيد و مجروح بود و صورتش را گرد و غبار گرفته بود . با حالت خسته و مظلومانه اي به من گفت : « علاوه بر اين كه دشمن ما را هدف قرار داده توپخانه خودي هم ما را هدف گرفته و تلفات ما بسيار زياد شده است . هلالي ها به شدت كليد شده اند و بايد براي ما نيرو بفرستيد . » رفتار او با وجود ناراحتي و خستگي آنچنان متين بود كه وقتي بي سيم را به او دادم تا با فرمانده عمليات صحبت كند با اينكه گردان وي دو روز به شدت درگير بود و شهيد و مجروح فراوان داشت ، به جاي اينكه بگويد ما توان نداريم و خسته هستيم با متانت و آرامش فراوان گزارش خود را به فرمانده داد و چنان صحبت كرد كه به فرمانده هم روحيه داد . پس از آن منطقه هلالي را براي آوردن نيرو ترك كردم . با آغاز پاتك هاي دشمن مصطفي به همراه تعدادي از نيروهاي باقي مانده در محاصره افتاد به گونه اي كه دشمن نيروهاي زخمي را تير خلاصي مي زد .
در اين هنگام بود كه مصطفي پيشقدم در اثر اصابت تركش به گردنش پس از شصت ماه حضور در جبهه در 20 دي 1365 به شهادت رسيد و خانواده حامد پيشقدم دومين شهيد خود را تقديم انقلاب و امام (ره) كرد .
پیکرمطهر او را در وادي رحمت در گلزار شهداي تبريز به خاك سپرده اند .
سال 1350 ، مصطفي مدرسه قآني ( شهيد هوشيار فعلي ) تبريز شروع به تحصيل كرد و شاگرد موفقي بود . در همان سنين در كنار تحصيل ، دورة فراغت خود را در باغ به همراه كارگران كار مي كرد . سپس تحصيلات راهنمايي را در سال 1355 در مدرسة تبريـز گذراند و در سال 1358 ، دبيرستان را در هنرستان بازرگاني شهيد بهشتي شروع كرد . دوران دبيرستان او با انقلاب اسلامي مصادف شد و مصطفي كه بيشتر از پانزده سال نداشت ، به جريان انقلاب پيوست و درس را رها كرد و تا سال اول دبيرستان بيشتر درس نخواند و با واحد اطلاعات سپاه شروع به همكاري كرد . تشديد فعاليت مافقين در تبريز به همراه ديگر نيروهاي اطلاعـاتي درصدد خنثـي كردن نقشـه هاي آنان برآمد . در همين زمان به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب درآمد و پس از طي دوره هاي نظامي به جبهه اعزام شد .
پس از مدتي حضور در جبهه ، به عنوان محافظ در بيت امام خميني مشغول به خدمت شد و همزمان مسئوليت پايگاه مقاومت شهيد مسلم مهرواني مسجد آيت الله شهيدي را بر عهده گرفت . از اين پس فعاليت هاي گسترده اي را جهت اعزام نيروها و تقويت بنية بسيج در پيش گرفت و در جهت جذب نوجوانان و جوانان به مسجد و پايگاه نهايت تلاش و تواضع را به خرج مي داد و به شدت نسبت به حفظ احترام خانواده هاي شهيدان و ارزشهاي اسلامي حساسيت داشت .
سپس بار ديگر به جبهه اعزام شد و در سوسنگرد حضور يافت و در حالي كه بيش از هجده سال نداشت ، به شدت مجروح گرديد و حدود يك سال دورة نقاهتش طول كشيد . در همين هنگام در 4 خرداد 1362 ، برادرش - مهدي حامد پيشقدم - در كردستان به شهادت رسيد . مصطفي پس از بهبودي با لشكر 31 عاشورا به جبهه اعزام شد . ابتدا فرماندهي گروهان 1 و پس از مدتي فرماندهي گردان امام حسين (ع) را بر عهده گرفت .
28 خرداد 1363 ، پدر مصطفي از دنيا رفت ، اما اين واقعه سبب نشد تا او دست از جبهه بكشد . در عمليات والفجر 8 و كربلاي 4 ، گردان امام حسين (ع) با فرماندهي مصطفي ، مأموريت شكستن خط دفاعي عراق را به عهده داشت و اين مأموريت را به بهترين نحو انجام داد . بلافاصله مأموريت ديگري به اين گردان محول گرديد و پس از انجام آن ، با وجود اين كه از نيروهاي گردان فقط يك گروهان باقي مانده بود ، مأموريتي را قبول كرد و به انجام رساند . يكي از همرزمان مصطفي نقل مي كند :
در عمليات كربلاي 5 بعضي از گردانها مأموريت محوله را به درستي انجام ندادند و يا به طور كامل به پايان نرساندند . ولي گردان امام حسين (ع) نه تنها مأموريت خود را به بهترين نحو به پايان رساند ، بلكه در هنگام بازگشت براي تكميل مأموريت ديگر گردانها به كمك آنها رفت .
فارغ از جنگ و نبرد ، مصطفي به فوتبال بسيار علاقه مند بود و در كنار آموزش نظامي ، اعضاي گردان را به ورزش تشويق مي كرد . در همين راستا ، تيم فوتبال منسجمي تشكيل داد و هر گاه كه فراغتي پيش مي آمد ، مسابقه فوتبال ترتيب مي داد . در عين حال ، از شوخي زياد خوشش نمي آمد و همواره ساكت بود و از خوشگذراني بيهوده و دور هم نشستن بي فايده بيزار بود . در حفظ اموال بيت المال بسيار دقت داشت . او نه تنها در حفظ اموال بسيار سختگير بود ، حتي اجازه نمي داد خرده نانها نيز هدر رود . نسبت به سلاح هايي كه از دشمن به غنيمت گرفته مي شد در سخت ترين شرايط حفاظت و حراست مي كرد . در عمليات فاو ، از دشمن غنائم زيادي به جا مانده بود كه بعضي از اين غنائم سلاح هاي كلاشينكف بود كه در شوره زارها باقي مانده بود ؛ دماي هوا هم حدود 50 درجه بود . نيروها در حالي كه نشسته بودند ناگهان ديدند مصطفي 8-7 قبضه اسلحه را جمع كرده و مي آورد . وقتي نيروها اين مسئله را ديدند ناخودآگاه به طرف اسلحـه ها رفتند و آنها را جمع آوري كردند . يكي از همرزمان در خصوص حساسيت وي نسبت به امور ناشايست مي گويد :
در گردان امام حسين (ع) يكي از بچه ها عادت داشت قليان بكشد . يك بار قليان خود را بـه « دسته » آورده بود و من اطلاعي از اين موضوع نداشتم . مصطفي مرا صدا زد و گفت : « هيچ خبر داري در دستة شما چه مي گذرد ؟ » گفتم : خير بي اطلاعم . گفت : « يكي از بچه ها قليان آورده است ، مي ترسم فردا چيز ديگري در اينجا باب شود ، دوست ندارم باب اين گونه مسائل در گردان ما باز شود . به ايشان بگوييد قليان را به كسي در شهر امانت بدهد تا وقتي كه به مرخصي مي رود با خودش برگرداند .
سرعت عمل و شجاعت مصطفي پيشقدم سبب شده بود كه مسئوليت هاي محول شده را به خوبي به انجام رساند . يكي از همرزمان وي در خصوص سرعت عمل وي چنين نقل مي كند :
در عمليات والفجر 8 ساعت دوازده شب بود كه خط شكست و غواصان از آب خارج شدند . قرار بود گردان امام حسين (ع) به جاده قدس ( فاو - بصره ) كه يك و نيم كيلومتر از محل استقرار فاصله داشت نفوذ كند . زماني كه ساعت دو بامداد را نشان مي داد به جاده رسيديم فرماندهان عمليات باور نمي كردند كه دو ساعته جاده را گرفته باشيم وقتي به ستاد اطلاع داديم مصطفي گفت : « بپرس اگر مقدور باشد جلوتر هم مي رويم و جلوتر را هم شناسايي مي كنيم . » وقتي دستور رسيد در ساعت دو بامداد جاده اي را كه از فاو به ام القصر مي رفت و پايگاه موشكي عراق در آنجا بود ، شناسايي كرديم متوجه شديم دشمن استحكامي ندارد . صبح همان روز با اجازه فرمانده لشكر عملياتي را انجام داديم .
صبح فرداي عمليات والفجر 8 عمليات « يا مهدي » در منطقه فاو بود . در كانال گشت مي زدم كه ناگهان متوجه شدم آقا مصطفي فرمانده گروهان در كانال نشسته است و پشتش را به خاكريز مي سايد . نزديك رفتم و موضوع را جويا شدم . در پاسخ گفت : « چيزي نيست يك تركش جزئي به پشتم خورده است . مي خواهم رنگ خون را از بين ببرم تا نيروها با ديدن آن روحيه شان تضعيف نشود . »
كساني كه با مصطفي پيشقدم بودند ، می گویند,او از عمليات والفجر 8 به بعد روحيه اش تغيير كرده بود . نقل مي كنند كه از آن پس مصطفي ناراحت بود و مي گفت : « لياقت شهادت نداشتم . » پس شروع به خودسازي و عبادت بيشتر كرد . وقفه يك ساله اي كه بين عمليات والفجر 8 و كربلاي 5 پديد آمد سبب شد تمام تلاش خود را صرف خودسازي نمايد طوري كه تغيير روحيه او در عمليات كربلاي 5 كاملاً مشهود بود . سرانجام مصطفي پيشقدم در 20 دي 1365 در عمليات كربلاي 5 در منطقه هلالي شلمچه در اثر اصابت تركش به گردن و جدا شدن سر از بدن به شهادت رسيد . درباره چگونگي شهادت وي همرزم او كه در كنارش حضور داشت ، چنين نقل مي كند :
عمليات كربلاي 5 در منطقه هلالي شلمچه انجام مي شد در نوك كانال ماهي كه حدود يك كيلومتر بود . كانالي در حدود ده متر منشعب مي شد كه تا اروندرود ادامه داشت . براي اينكه ارتباط دو طرف پل برقرار باشد بين آنها ده تا پانزده پل زده شده بود كه گردان علي اكبر (ع) مأموريت داشت امنيت آنها ( حدود سه پل ) را تأمين كند . آتش دشمن به قدري شديد بود كه بچه ها عاحز مانده بودند و هيچ كاري صورت نمي گرفت . وقتي به فرمانده عمليات اطلاع داديم ، تصميم گرفته شد كه گردان امام حسين(ع) با گردان علي اكبر(ع) تعويض شود . من به همراه مصطفي پيشقدم گردان را به نوك كانال ماهي برديم . بلافاصله نوك كانال ماهي را گرفتيم و علاوه بر آن هفت پل را تأمين كرديم و به سمت جلو پيشروي كرديم . شب همان روز دو گردان ديگر گردانهاي سجاد (ع) و امام زمان (عج) به منطقه هلالي اعزام شدند تا منطقه را پاكسازي كنند ولي شدت آتش دشمن به حدي بود كه اين دو گردان پراكنده شده و مجبور به عقب نشيني شديم . فرداي آن روز اقدام به پيشروي كرديم . عمليات به قدري سريع بود كه توپخانه خودي هم لشكر ما را هدف قرار مي داد . وقتي به مصطفي پيشقدم رسيدم اطراف او پر از شهيد و مجروح بود و صورتش را گرد و غبار گرفته بود . با حالت خسته و مظلومانه اي به من گفت : « علاوه بر اين كه دشمن ما را هدف قرار داده توپخانه خودي هم ما را هدف گرفته و تلفات ما بسيار زياد شده است . هلالي ها به شدت كليد شده اند و بايد براي ما نيرو بفرستيد . » رفتار او با وجود ناراحتي و خستگي آنچنان متين بود كه وقتي بي سيم را به او دادم تا با فرمانده عمليات صحبت كند با اينكه گردان وي دو روز به شدت درگير بود و شهيد و مجروح فراوان داشت ، به جاي اينكه بگويد ما توان نداريم و خسته هستيم با متانت و آرامش فراوان گزارش خود را به فرمانده داد و چنان صحبت كرد كه به فرمانده هم روحيه داد . پس از آن منطقه هلالي را براي آوردن نيرو ترك كردم . با آغاز پاتك هاي دشمن مصطفي به همراه تعدادي از نيروهاي باقي مانده در محاصره افتاد به گونه اي كه دشمن نيروهاي زخمي را تير خلاصي مي زد .
در اين هنگام بود كه مصطفي پيشقدم در اثر اصابت تركش به گردنش پس از شصت ماه حضور در جبهه در 20 دي 1365 به شهادت رسيد و خانواده حامد پيشقدم دومين شهيد خود را تقديم انقلاب و امام (ره) كرد .
پیکرمطهر او را در وادي رحمت در گلزار شهداي تبريز به خاك سپرده اند .
نظر شما