زندگینامه سردار آذربایجان
سال 1339 ه ش در تبریز به دنیا آمد . پدرش حاج یوسف ، زندگی را با مغازه ای كه داشت اداره می كرد . محمدباقر از كودكی به مسجد جامع تبریز می رفت . به گفته مادرش ، یك بار وقتی در سن شش سالگی به مسجد رفت و برگشت رنگش سفید شده بود

سال 1339 ه ش در تبریز به دنیا آمد . پدرش حاج یوسف ، زندگی را با مغازه ای كه داشت اداره می كرد . محمدباقر از كودكی به مسجد جامع تبریز می رفت . به گفته مادرش ، یك بار وقتی در سن شش سالگی به مسجد رفت و برگشت رنگش سفید شده بود . مادر بزرگش علت را پرسید و محمد جواب داد : « یك روحانی نورانی آمد و دست مرا گرفت و گفت : محمدباقر تا آخر عمر نماز را ترك نكن ! موقعی كه از من جدا شد گفت : خدا شما را به آرزویتان برساند . » مادربزرگش پیشانی و صورت او را بوسید و گفت : نور ایمان از چهره تو پیداست .
محمدباقر ، دوره ابتدایی را در مدرسه گلزار و سلیمی تبریز گذراند و با ورود به مدرسه راهنمایی آذرآبادگان تبریز با معلمین با ایمانی چون حاج حسین مهرآمیز)پدر شهید مهرآمیز (آشنا شد .
در این دوران آرام آرام زمزمه های انقلاب روز به روز بلندتر می شد . در همین سالها در كنار كتابهای درسی به مطالعه كتابهای مذهبی می پرداخت . مخفیانه كتابهای استاد مطهری و آیت الله دستغیب را می خواند و قرآن تلاوت می كرد . برای فراگیری تجوید و قرائت قرآن به كلاسی در مسجد محله می رفت و از همان ایام می گفت : « بعد از یادگیری قرآن باید در عمل كردن به آن كوشا باشیم . » در نوجوانی احادیث بسیاری را كه شمار آن از صد متجاوز بود از حفظ داشت .
محمدباقر در مدرسه و در منزل بسیار شلوغ و پر جنب و جوش بود .
پدر ش در دوره نوجوانی او در اثر سكته مغزی فلج شد و در خانه بستری گردید . در نتیجه خانواده از نظر مالی در تنگنا قرار گرفت . اما او به تحصیل خود ادامه داد و عصرها در مغازه كفاشی كار می كرد . دوره دبیرستان او با وقوع انقلاب همزمان بود . محمدباقر همانند دیگر همسالانش فعالانه در تظاهرات شركت می كرد و در تظاهرات 29 بهمن 1356 تبریز یكی از صحنه گردانان بود . در اوج انقلاب ، هدایت دو گروه از نوجوانان را در راهپیمایی ها بر عهده داشت تا اینكه انقلاب پیروز شد . در روز بیست و دوم بهمن 1357 ، محمدباقر در تصرف كلانتری 4 تبریز فعالانه شركت داشت و در همین روز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و زخمی شد .
پس از پیروزی انقلاب در اولین سال انقلاب برای خودسازی با دوستانش به كوه عون بن علی (ع) می رفت و به همراهانش یك دانه خرما می داد و به آنها می گفت : «باید به درجه ای از مقاومت برسیم تا بتوانیم یك هفته با یك خرما در كوه دوام بیاوریم . » از دوستانش در این دوره می توان از شهید مهدی پروانه ، شهید ابراهیم آبشست و خلیل زاده نام برد . محمدباقر مدرك دیپلم متوسطه را از دبیرستان وحدت تبریز گرفت . پس از آن با شروع جنگ تحمیلی به دور از چشم خانواده بارها داوطلبانه به جبهه رفت و به عنوان بسیجی در جبهه های غرب كشور حضور یافت .
اولین حضورش در جبهه در منطقه بانسیلان در تنگه حاجیان بود .
در اوایل سال 1361 محمدباقر به عضویت سپاه درآمد و عازم لشكر 31 عاشورا شد و از همان روزها فرماندهی دسته ای را به عهده گرفت . سپس به فرماندهی گردان امام حسین منصوب شد .
محمدباقر شب قبل از عملیات خیبر دستور داد كه موتور برق محل استقرار گردان را خاموش كنند و گفت :
هر كس از مال و منال دنیا ، اولاد و عیال ، قرض ، خرج و ... نگران است و از این دنیا نبریده است ، ما چراغها را خاموش كردیم بدون هیچ خجالتی برگردد . اكنون حضرت امام ،توسط آقای هاشمی رفسنجانی اعلام كرده اند كه « رزمندگان عزیز در عملیات آزادسازی جزایر مجنون ، علی وار جنگ كنید و اگر به شهادت رسیدید ، شهادتتان حسین گونه باشد . » حالا من به صراحت می گویم كه مأموریت ، مأموریت شهادت است و یك درصد هم احتمال ندارد كه احدی برگردد و تا آخرین نفر آنجا خواهیم ماند تا به نحو احسن ، مأموریت خود را انجام دهیم .
با آغاز عملیات خیبر ، محمدباقر سوار بالگرد شد تا به همراه نیروهای تحمت امر به منطقه عملیاتی برود . بعد از برخاستن آن را فرود آورد و به یكی از رزمندگان كه در مقر مانده بود ، گفت : « به برادرم حاج حسن بگویید زمانی با اتومبیل لشكر ، تصادف كرده بودم ، برود و مخارج آن ماشین تصادفی را با لشكر تسویه نماید . » پس از برخاستن بالگرد دوباره خلبان را مجبور به فرود كرد و سی تومان از جیبش درآورد و به سوی نیروهایش پرتاب كرد و خطاب به آنان گفت : « من از مال دنیا همین سی تومان را دارم . » محمدباقر این جمله را گفت و رفت . در خلال عملیات خیبر دو گردان از لشكر 31 عاشورا از جمله گردان تحت فرماندهی محمدباقر مشهدی عبادی به همراه سه گردان از لشكرهای دیگر از جزایر مجنون گذشتند و در عمق خاك عراق تا پشت منطقه زید و كنار خاكریزهای مثلثی پیشروی كردند و نیروهایش در دو گردان امام حسین (ع)و حضرت علی اكبر (ع) بعد از دو روز مقاومت در حالی كه تا آخرین نفس جنگیده بودند به شهادت رسیدند . در آخرین تماسهایی كه محمدباقر در هفتم اسفند 1362 بعد از وقفه ای طولانی با مهدی باكری داشت ، چنین خبر داد : « آقا مهدی ! برادران یكایك تن به تن جنگیدند و به شهادت رسیدند . فقط ما مانده ایم كه آخرین نفرات هستیم ولی این مطلب را به حضرت امام برسانید كه ما در اینجا مظلومانه جنگیدیم و مظلومانه به شهادت رسیدیم . » مهدی باكری می گوید : « حالا هم می توانید عقب نشینی كنید و یا تسلیم شوید ! » محمدباقر ناراحت شده ومی گوید : « آقا مهدی ! بنده امام حسین را این دو سه قدمی می بینم . » در زمان مكالمه با بی سیم از جناح راست به روی آنها آتش گشوده بودند و محمدباقر به بچه های گردانش روحیه می داد و می گفت : « امام حسین با ماست و حالا نیروهای كمكی می آیند . » برای آخرین بار گفت : « آقا مهدی ! التماس دعا ! » و پس از آن به شهادت رسید .بقایای پیكر شهید محمدباقر مشهدی عبادی را در گلزار شهدای وادی رحمت شهر تبریز به خاك سپردند .

منبع مرکز اسنادایثارگران بنیاد شهید و امورایثارگران آذربایجان شرقی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده