خاطرات همسر شهید محمدحسن کسائی
در تيرماه سال 1360 شمسي با شهيد كسايي ازدواج نمودم. و ازدواج ما بر اساس «الهي رضاً برضائك و تسليماً لأمرك» بود. در ازدواج تصميم گرفتيم كه پشتيبان امام و ولايت‌فقيه باشيم و پشت‌سر امام حركت كنيم. در اولين اعزامشان از بنده سؤال كرد كه چه احساسي دارم آيا ناراحت هستم. گفتم بله از نظر عاطفي ناراحت هستم ولي از نظر مذهب و منطق ناراحت نيستم.

در تيرماه سال 1360 شمسي با شهيد كسايي ازدواج نمودم. و ازدواج ما بر اساس «الهي رضاً برضائك و تسليماً لأمرك» بود. در ازدواج تصميم گرفتيم كه پشتيبان امام و ولايت‌فقيه باشيم و پشت‌سر امام حركت كنيم. در اولين اعزامشان از بنده سؤال كرد كه چه احساسي دارم آيا ناراحت هستم. گفتم بله از نظر عاطفي ناراحت هستم ولي از نظر مذهب و منطق ناراحت نيستم. ما با هم پيمان بستيم كه پشتيبان امام و انقلاب باشيم و به دستورات ولايت‌فقيه گردن نهيم. وقتي مي‌خواست به جبهه برود، وصاياي خود را به صورت شفاهي بازگو كرد و گفت: من نمي‌گويم كه لايق شهادت هستم، ولي اگر لطف خدا شامل ما نيز گشت و در رديف شهداء قرارگرفتيم اين كارهايي كه مي‌گويم انجام بده. به او گفتم به صورت كتبي بنويس، گفت بدان¬كه «خون شهيد خودش آنچه را كه بايد گوشزد كند، خواهد كرد.
هميشه توصيه‌اش اين بود كه در شهادتش صبور باشم مثل زينب (سلام‌الله عليها) براي امام حسين(ع). همچنانكه زينب(س) پيام‌رسان امام حسين(ع) بود، منهم زينب ايشان باشم و زينب‌گونه. بسيار انسان والائي بودند و بسيار صبور. علاقة وافري به امام و ولايت‌فقيه داشتند. راجع به هر مسئلة اجتماعي، سياسي، مذهبي و هر مسئلة ديگر ايشان مي‌گفت: وقتي حكومت ما حكومت جمهوري اسلامي و حاكم ما ولايت‌فقيه است، اينجا ديگر معطلي ندارد، مراجعه كنيد به ولايت‌فقيه، هرچه نظر مبارك ايشان بود همان است و لاغير». علاقة شديدي به خانواده‌هاي شهداء داشتند. هرگاه به مرخصي چند روزه مي‌آمد حتماً با خانوادة شهداء ديدار داشتند و تأكيد داشتند كه اگر خانوادة شهيدي در روستاهاي دورافتاده باشد، برويد و به آنها سر بزنيد و اگر تازه شهيد شده در شام غريبان شهيد شركت كنيد و خودش هم اينرا به نحو احسن انجام مي‌داد.
از وسايل زندگي يك فرش داشت كه يكروز آمد و گفت فلاني من تصميم دارم اين فرش را به خانواده‌اي كه از نظر مادي در حد ضعيفي قرار دارند انفاق كنم و اين خانواده، خانوادة شهيد هم هستند. بنده هم موافقت كردم، فرش را جمع كرديم و برديم حياط منزل و مشغول شستن آن شد و به من گفت كسي از اين موضوع اطلاعي پيدا نكند. در بين شستن فرش مادرش گفت مي‌خواهي چه كار كني گفت مي‌خواهم بروم عوضش كنم و واقعيت هم همنين بود، مي‌خواست از طريق انفاق آن
¬را بفروشد و بهايش را در آخرت از خدا بگيرد. ساعت دوازده شب بود، در ماه مبارك رمضان در ليالي‌قدر، كه فرش را بدوش گرفت و رفت و فرش را به آن خانواده داد و هرچه اهل خانه اصرار مي‌كنند كه شما چه كسي هستيد خودش را معرفي نمي‌كند و برمي‌گردد.
وقتي حقوق مي‌گرفتيم از حقوق ماهيانه مقداري را براي مايحتاج برمي‌داشتيم و بقية آن
¬را في سبيل‌الله به مستمندان مي‌داديم و كل حقوق ما با هم مي‌شد 10 الي 12 هزار تومان اما 2 تا 3 هزار تومان بيشتر براي مخارج برنمي‌داشتيم. او در جهاد كار مي‌كرد و من در آموزش و پرورش شهيد حاج حسن آقا به من گفته بود يكي از وصيت‌هاي من اين است كه هرچي از من باقي ماند ـ آنرا به صورت قرض‌الحسنه به مردم بده، به آنهايي كه خودت مي‌شناسي نيازمندند و يك سوم آن را بلاعوض ببخش!
اولين‌باري كه در جزيرة مجنون از ناحيه پا و دست مجروح شدند، منزلمان در اهواز بود. به من گفت اين مسئله را كسي متوجه نشود ولي چون از طريق تلويزيون با حاجي مصاحبه و از ايشان فيلمبرداري كرده بودند و مي‌خواستند آن را در تلويزيون پخش كنند، من به ايشان گفتم بهتر است با منزلتان تماس داشته باشيد چون ممكن است از طريق تلويزيون ببينند و ناراحت شوند، گفت تو زنگ بزن، گفتم خودتان بزنيد، شايد خودتان صحبت نكنيد بيشتر ناراحت شوند. بالاخره خودش تلفن زد و با حالت شوخي و خنده گفت: كمي زخمي شدم و جزئي است مبادا در تلويزيون ببينيد و فكر كنيد چه خبر است؟در عمليات كربلاي(5) نيز از ناحية دست و كتف و كمر مجروح شد. وقتي به «مرند» اعزام شد، فرداي آنروز اول‌وقت، واقعاً جاي تعجب بود، بلند شد و در حاليكه زخم‌هايش خيلي عميق بود به جهاد رفت.
هيشمه توصيه‌اش به من اين بود كه مبادا خودت را با خانواده‌هايي مقايسه كني كه زندگي عادي خود را سپري مي‌كنند مبادا به آنها نگاه كني و بگوئي چرا من زندگي عادي ندارم. آنموقع ضرر مي‌كني خودت را با خانواده‌هايي مقايسه كن كه همسرانشان در راه خدا شهيد شدند و چند فرزند از خودشان باقي گذاشتند و درآمدي ندارند. حضرت امام براي خودسازي فرموده‌اند كه در امور مالي خود را با پايين‌تر از خود و در امور معنوي هميشه خود را با بالاتر از خود مقايسه كنيد تا بتوانيد تكامل بيابيد.
از آن عده رزمندگاني كه خانواده‌هاي خود را به منطقه برده بودند، يعني در اهواز، از ستاد مواد كوپني براي آنها معين شده بود، مانند پودر لباس‌شويي و مقداري موادغذايي، ولي حاج حسن آقا اجازه نمي‌دادند كه ما آن كالاها را دريافت كنيم. كوپن همراه برده بوديم و از آنها استفاده مي‌كرديم و هيچگاه از وسايلي كه از ستاد مي‌آمد استفاده نمي‌كرديم. يكبار پودر لباس ما تمام شده بود و معطل بوديم. ايشان فقط دو دست لباس بسيجي داشتند، يكدست را مي‌پوشيد و يكدست را مي‌شستم. يك بار كه معطل شده بوديم ايشان مقدار كمي پودر لباس‌شويي از ستاد گرفتند و گفتند: مبادا از اين پودر، لباسي را كه من در منزل مي‌پوشم بشويي. فقط لباس كار مرا با آن پودر بشوي. هميشه مي‌گفت: سعي كنيم در مورد بيت‌المال بستانكار باشيم نه بدهكار...»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده