خاطراتی از سردار شهید اصغر قصاب عبدالهی از زبان همرزمانش
مصطفی ,برادرشهید:
در
كنار تحصیل در راهپیمایی ها شركت فعال داشت و حتی به یاد دارم روزی در تظاهرات
ایشان را دستگیر كردند و به شدت كتك خود تا اینكه از دست گاردیها فرار كرد .
علاءالدین نورمحمدزاده:
در
روزهای انقلاب بودم كه صدا و سیمای تبریز به دست ضد انقلاب سقوط كرده بود . در
همین حال در خیابان جام جم صدا و سیما نوجوانی خوش سیما و زرنگ را دیدم كه با صدای
بلند شعار می داد و مردم را تشویق به مبارزه می كرد . در همین زمان تیراندازی شروع
شد . آن نوجوان با سرعت غلتی زد و خود را در پناه دیوار به ساختمان رادیو و
تلویزیون نزدیك كرد و من نیز به همراه وی به ساختمان وارد شدم . همین برخورد سبب
شد كه دوستی من و اصغر قصاب عبداللهی آغاز شود .
علاءالدین نورمحمدزاده در این باره چنین می گوید :
در
روزهای انقلاب بودم كه صدا و سیمای تبریز به دست ضد انقلاب سقوط كرده بود . در
همین حال در خیابان جام جم صدا و سیما نوجوانی خوش سیما و زرنگ را دیدم كه با صدای
بلند شعار می داد و مردم را تشویق به مبارزه می كرد . در همین زمان تیراندازی شروع
شد . آن نوجوان با سرعت غلتی زد و خود را در پناه دیوار به ساختمان رادیو و
تلویزیون نزدیك كرد و من نیز به همراه وی به ساختمان وارد شدم . همین برخورد سبب
شد كه دوستی من و اصغر قصاب عبداللهی آغاز شود .
داود شاكری:
زمانی
كه در دبیرستان بودیم گروهی به نام حزب خلق مسلمان پا گرفته بود كه بسیاری از
نیروهای این حزب در دبیرستان ما مستقر شده بودند . بسیاری از بچه ها به دلیل عدم
شناخت این گروه ها یا جذب این احزاب می شدند و یا به درستی از اهداف خیانت بار
آنها مطلع نمی شدند . در این بین اصغر قصاب عبداللهی از جمله افرادی بود كه بچه ها
را جمع می كرد و برای آنها در مورد ماهیت این حزب صحبت می كرد و هشدار می داد كه
نباید بگذاریم اینان بچه ها را جذب خود كنند و به اسلام ضربه بزنند . با هدایت
ایشان پلاكاردها و شعارهایی را جهت خنثی كردن اعمال آنها نصب می كردیم . در واقع
اگر ایشان نبودند هیچ كدام از ما شاید به اهمیت مسئله و حساسیت این نوع فعالیت ها
پی نمی بردیم .وی همواره می گفت : « نظام جمهوری اسلامی به ما این فرصت را داده كه
به فعالیتهای اسلامی بپردازیم پس نباید به گروهكهای منافقین ، فدائیان و پیكار
فرصت استفاده بدهیم . ما به عنوان جوان حزب اللهی و پیرو خط امام و حامیان انقلاب
باید همواره فعال باشیم و احساس خستگی نكنیم .
»
برادرشهید :
زمانی
كه اصغر می خواست به جبهه اعزام شود كه برادر كوچكترمان مرتضی شهید شده بود . آن
روز اصغر كه در تهران دوره فرماندهی را به پایان رسانده بود به منزل آمد . همان شب
برادر دیگرم مصطفی كه به تازگی در ترور منافقین زخمی شده بود ، به مادرم گفت كه
ثبت نام كرده است و می خواهد به جبهه برود تا جای مرتضی خالی نماند . مادرم گفت :
« پسرم اگر همگی تان هم به جبهه بروید من ناراحت نمی شوم . » در این هنگام بود كه
اصغر خندید و گفت : « آقا مصطفی هنوز نوبت شما نشده است . الان نوبت بنده است .
درست است كه در اكثر مسائل از بزرگ به كوچك رعایت می شود ولی در این مسئله رعایت
حق از كوچك به بزرگ است . ابتدا بگذارید من به جبهه بروم بعد نوبت شما می شود . »
و فردای آن روز اصغر به جبهه اعزام شد .
سردار علاءالدین نورمحمدزاده :
قبل
از عملیات بدر اطلاع دادند آقای باكری برای بازدید به منطقه می آید . در همین
راستا من آقای قصاب را پیدا كردم و به اتفاق برای توجیه پاره ای مسائل به وسط
هورالعظیم رفتیم و سپس برگشتیم و در جلوی چادر ایشان از هم خداحافظی كردیم . شب
هنگام یادم افتاد كه پاره ای از مسائل را به اصغر آقا نگفته ام و به سمت چادر
ایشان رفتم . نزدیك كه شدم دیدم نگهبان سرش را پایین انداخته و خوابیده است . به
نیت اینكه نگهبان را از خواب بیدار كنم نزدیكتر شدم . دیدم فردی در حال واكس زدن
به پوتین های بچه هاست . ناگهان آن شخص از حضور من مطلع شد و خواست چنان وانمود
كند كه او این كارها را انجام نمی دهد و من وقتی چنین صحنه ای را مشاهده كردم
برگشتم تا ایشان ناراحت نشود آن شخص كسی نبود جز اصغر قصاب عبداللهی كه به نگهبان
گفته بود برو بخواب و خودش هم نگهبانی می داد و هم كفشهای بچه ها را واكس می زد .
منبع : مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی