مادر شهید «رضا دهقانی دودوی» میگوید: زمانی که شهید میخواست به سربازی برود به من گفت که به مدرسه میرود. من و پدرش اطلاع نداشتیم که اسمش را برای جبهه هم نوشته است. یک روز خوابش را دیدم، تو خواب خداحافظی...
یکی از جانبازان ۷۰ درصد خدابندهای تعریف میکند: درجه داران گروه به قدری از من راضی بودند که زیرکی و چابکیام نظرشان را کاملا جلب کرده بود. به واقع تیزپاییام به حدی بود که کسی به من نمیرسید.
«در یکی از این ماموریتها توسط دموکراتهای عراقی اسیر شد و درون یک سوراخ کوچک و تاریک قرارش دادند و آذوقه محدود نیز به او می دادند. بعد از دو ماه توسط نیروهای خودی در ازای مقداری پول معاوضه شد این معاوضه...
رژیم بعثی عراق که به ایران حمله کرد، شهید «محمدهاشم آل آقا» همانند سایر همرزمانش به پرواز میآید تا با دشمن بعثی مقابله کند. رشادتها و حماسه آفرینیهای او به حدی بود که در سال ۱۳۶۲ به عنوان جانشین فرماندهی...
همرزم شهید «حسین سماوی» نقل میکند: «گفتم: حسین آقا! چرا ناراحتی؟ با دلخوری گفت: خواب دیدم. به دلم برات شده توی این عملیات شهید میشم. میخوام از نفرات اوّلی باشم که به این توفیق میرسم. خمپارهای آمد...
مادر شهید «دادشاه اسلامی جوزانی» میگوید: پسرم خیلی مهربان بود، در امور مذهبی فعال بود و اهمیت زیادی به انجام فرایض دینی میداد. تو یک سالی که در جبهه حضور داشت، دو بار مرخصی گرفت و آمد و برای بار سوم...
همسر شهید «حسنقلی ترحمی» نقل میکند: «روز تولد حضرت فاطمهزهرا(س) عقد و عروسیمان بود. ملاک ازدواج را ایمان، تقوی، پرهیزکاری، خلوص نیت، سازش داشتن و قدم برداشتن در راه اسلام قرار داده بودیم.»
بخش «ایثار» جشنواره امسال که با نمایش «بوکسور» به نویسندگی و کارگردانی کیانوش احمدی حضور دارد، گفت: «داستان نمایش درباره یک جانباز اعصاب و روان است و دلیل انتخاب این نمایش، موضوع ایثار و دغدغهام درباره...
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «یکی از آشناها گفت: آب و هوای جبهه بهت ساخته، نانش برکت داره. گفت: من که نمیذارم این بَر و بازو حروم بشه. خیالتون راحت! میخوام در راه امام حسین بدم بره، هم تنم رو و...
«حاج شیرعلی رحمانی» جانباز سرافراز استان ایلام، قهرمان فراموش نشدنی سالهای حماسه و ایثار، بنده صالح خداوند و حافظ قرآن که تمام اوقات فراغتش را با گوش دادن به نوای دلنشین قرآن سپری میکرد، بعد از عمری...
«برادرم به پدرم موضوع جبهه رفتنم را گفت، اما پدر مخالفت کرد. برادرم به پدرم پیشنهاد میدهد برای اسدالله زن بگیرید تا با تشکیل خانواده و بچهدار شدن، رفتن به جبهه را از یاد ببرد. خانواده پیشنهاد زن گرفتن...
«منیره چهری» می گوید: فرزندم سه ماه بیشتر نداشت که پدرش شهید شد. خدا رو شکر فرزندمان بزرگ شد و ازدواج کرد و در حال حاضر یک نوه دارم جالب اینجاست که شهید یکم آذرماه به دنیا آمده و نوه ام نیز دقیقا در همین...
«بالای آخرین مزار شهید گمنام که فاتحهام تمام میشود چشمم میافتد به مردی قد بلند و لاغر اندام که با دقت به پوستر بر روی ستون نگاه می کند و زیر لب زمزمه می کند: «شهدای غریب از مظلوم ترین شهدا بودند.»
کتاب «دلاور بی ترمز» روایت خاطراتی از رزمنده و جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس رمضان جرجانی و تمامی همرزمان دلیر شمالیاش میباشد که در قالب روایت داستانی به قلم رحیمه جمال از سوی نشر شاهد با حمایت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گلستان به چاپ رسید.