برادرم! ما مجبور بوديم به جبهه بياييم، چرا که عاشق بوديم و راه معشوقمان از اينجا مي گذشت چرا که نام خود را مسلمان گذاشته بوديم و مي بايست بسيجي مي شديم اگر چه قدر بسيجي در اين دنيا شناخته نمي شود و بسيجيان مظلومان شهر و شيران جبهه اند و مرغان آغشته به عشقند که جايشان در اين دنيا نيست

بسم الله الرحمن الرحيم

به عرض محضر مولانا امام زمان (عج) و نائب بر حقش خميني کبير و رزمنده گان کفر ستيز اسلام و شهداي جنگ تحميلي و با آرزوي نزول الطاف و نصرت الهي در جبهه ها و سرنگوني استکبار جهاني و آزادي اسراي کربلا و قدس.


نامه‌‌‌‌‌ی شهید بهرام ناصح امیری؛ مجبور بوديم به جبهه بياييم چرا که عاشقیم!

سلام عليکم؛ سلام بر نور چشمم و برادر عزيزم احمد اميري، اميدوارم که حال جنابعالي خوب بوده و در زير سايه ي خداوند متعال به خوبي و خوشي به عبادت و ديگر امور زندگي مشغول باشي و در دعاهاي خير رزمنده گان و امام را فراموش نکني و براي ما نيز طلب مغفرت کني. احمد عزيز نامه اي که برايت مي نويسم با نامه هاي قبلي فرق دارد و هر چه بنويسم يا بگويم مطمئن باش که سخن دروني من است چرا که آماده ي عملياتيم. عملياتي که انشاء الله ضربه ي غيرقابل جبران به دشمن زبون وارد خواهد ساخت. از مسائل مربوط چنان درک مي کنم که ما نور بزرگي در پيش داريم و مسئوليت عظيمي بر عهده و دوشمان نهاده شده است و مأموريتي بزرگ در پيش داريم که جز ياد خداوند متعال حتي قدمي نمي توانيم جلو برداريم اگر زنده مانديم مي بينيم و اگر انشاء الله خداوند ما را پذيرفت شماها و دنيا قدرت و نصرت خداوند را در اين عمليات مشاهده خواهيد کرد.

وصیت نامه شهید بهرام ناصح امیری



احمد جان! خيلي دلم مي خواست که مي توانستي با ما بيايي و به هنگام رزم، همرزم و همسنگرم باشي و در ميدان نبرد با هم به اسلام و قرآن خدمت مي کرديم. ولي خوب اصلاً جاي هيچگونه تأسف نيست چرا که مصلحت الهي اين بود که من و تو در اين مدت کوتاه با هم نباشيم. اگرچه هدف و نيت انشاء الله يکي است و ميدانم که شما از عمليات نمي مانيد انشاء الله الان در جبهه حضور داريد. برادر جان اين سخن دروني من است انسان تا وقتي که از شهر جدا نشده است نمي تواند قدر جبهه را بداند من حالا درک مي کنم که چرا شهدا اينقدر به جبهه علاقه داشتند و عاشق و معشوق بودند حالا مي فهمم که چرا شهدا دوري وصال يار را نمي توانستند تحمل کنند و چرا محمد سبزي محو عشق خدا شده بود.

احمد جان! به قول سيد حسين محصل در مدرسه درس خداشناسي مي خواند ولي در جبهه عمل خدا را تقويت مي کند انشاء الله ما بتوانيم روح خود را تقويت کنيم.

احمد عزيز!، برادر جان! بگذار مردم هر چه فکر مي کنند، بکنند. بگذار بگويند که فلاني به خاطر امتحانات رفت. به خاطر پول جاه رفت. اين که خداوند از نيت انسان خبر دارد کافي است. بگذار پشت سر ما غيبت کنند و تهمت بزنند ضرري که متوجه ما نيست بلکه باعث آمرزش گناهانمان مي شود.

برادرم! ما مجبور بوديم به جبهه بياييم چرا که عاشق بوديم و راه معشوقمان از اينجا مي گذشت چرا که نام خود را مسلمان گذاشته بوديم و مي بايست بسيجي مي شديم اگر چه قدر بسيجي در اين دنيا شناخته نمي شود و بسيجيان مظلومان شهر و شيران جبهه اند و مرغان آغشته به عشقند که جايشان در اين دنيا نيست. 29/9/65


زندگينامه ي شهيد بهرام ناصح اميري

شهيد بهرام ناصح اميري در سال 1348 در شهرستان بناب متولد شد. وي تحصيلات خود را در مدرسه شهدا و 22 بهمن تا مقطع سوم راهنمايي گذراند و بعد از آن به جبهه هاي جنگ اعزام شد و درس و مدرسه را رها نمود. بهرام فردي متدين و با آبرو بود و از نظر اخلاق و عمل به تکاليف شرعي زبانزد عام و خاص بود. مادرش از بهرام چنين مي گويد: که وي در کارهاي خانه به مادرش تا حد ممکن کمک مي نمود و در اين امر کوتاهي نمي کرد و رفتاري مناسب با ديگران داشت. همه از وي تمجيد مي کردند و او را انساني شايسته و با لياقت مي دانستند ولي با وجود سن و سال کم، براي همه ي دوستان اسوه و نمونه بود و بهرام همراه با تحصيلش در مغازه ي شيريني پزي مشغول به کار بود تا بتواند مخارج زندگيشان را تأمين کند و بالاخره با شروع جنگ تحميلي تصميم ميگرد راهي جبهه هاي حق عليه باطل گردد و بعد از نبردي طولاني با نيروهاي دشمن در منطقه ي شلمچه بر اثر اصابت ترکش به درجه ي رفيع شهادت نائل مي گردد. روحش شاد

تاریخ شهادت :   1365/10/19

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده