مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی "حسن خاکنژاد"؛
دوشنبه, ۱۶ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱۸
نوید شاهد - «وقتی می‌خواست به جبهه اعزام شود آمد و گفت: من می‌خواهم به جبهه بروم گفتم: عاقبت‌به‌خیر شوی، روبوسی کردیم آب پشت سرش ریختم. ساعتی را که در دست داشت داده بود تا آن را برای من بیاورند و گفته بود این را برای یادگاری به مادرم بدهید.» آنچه خواندید بخشی از گفتگوی نوید شاهد خراسان شمالی با مادر شهید "حسن خاکنژاد" است که شما را به خواندن متن کامل این مصاحبه دعوت می‌کنیم.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی؛ شهید حسن خاکنژاد در یکی از روستاهای توابع شهرستان بجنورد دیده به جهان گشود. پدرش ابراهیم و مادرش شوکت نام داشت. وی تا اول راهنمایی درس خواند و کشاورز بود. به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و درنهایت بیست و چهارم اسفند 1366 با سمت تک‌تیرانداز در ماووت عراق بر اثر مصدومیت شیمیایی به مقام شهادت نایل گردید. در ادامه گفتگوی نوید شاهد خراسان شمالی را با شوکت رحمانی مادر این شهید گرانقدر می‌خوانید:

 مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

نوید شاهد خراسان شمالی: لطفاً خودتان را معرفی کنيد.

مادر شهید: به نام خدا سلام عرض می‌کنم خدمت شما، شوکت رحمانی هستم مادر شهید حسن خاکنژاد.

نوید شاهد خراسان شمالی: از خاطرات بدو تولد حسن برایمان صحبت کنید.

مادر شهید: شهید در یکی از شب‌های سرد زمستان سال 1349 در روستای درسفیان از توابع بجنورد متولد شد. وضعیت مالی خوبی داشتیم. به نام امام حسن، اسمش را حسن گذاشتیم به خاطر همین هم خیلی خوشحال شدم. حسن همیشه مظلوم و ساده بود. آن‌قدر سربه‌زیر بود که هیچ‌وقت بالا را نگاه نمی‌کرد تا دوم یا سوم نهضت در بجنورد، دبستان سنایی و فرخی درس خواند.

مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

نوید شاهد خراسان شمالی: رابطه او با خواهر و برادرانش چطور بود؟

مادر شهید: رفتارش با همه خوب بود . کمک کردن به دیگران را خیلی دوست داشت.

نوید شاهد خراسان شمالی: آیا به شما کمک می‌کرد؟

مادر شهید: بله، همچنین برای ساختن مسجد امام حسن مجتبی(ع) می‌رفت و  مجانی کمک می‌کرد. کمک کردن را خیلی دوست داشت.

مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

نوید شاهد خراسان شمالی: چطور شد که تصمیم گرفت به جبهه برود؟

مادر شهید: وقتی منطقه جنگ را در تلویزیون نشان می‌دادند به خاطر علاقه‌ای که داشت خودبه‌خود تصمیم به رفتن گرفت. می‌گفتم نرو شهید می‌شوی می‌گفت؛ کاش تو این راه شهید بشوم.

بی‌اجازه کاری را نمی‌کرد، همیشه با ما در کارهایش مشورت می‌کرد. وقتی می‌خواست برود آمد و گفت؛ من می‌خواهم بروم جبهه، گفتم عاقبت‌به‌خیر بشی روبوسی کردیم، آب پشت سرش ریختم همین‌که رفت ساعتی را که در دست داشت داده بود تا آن را برای من بیاورند و گفته بود این را برای یادگاری به مادرم بدهید.

نوید شاهد خراسان شمالی: آیا از نحوه شهادت شهید خاطره‌ای دارید؟

مادر شهید: از دوستانش جمشید گل پسند، حسن دروکی، محمد خرمنی، محسن امیدوار، حسین کرفی را به یاد دارم که همه باهم به جبهه رفتند. سه ماه در آنجا ماند. روزی که می‌خواست تسویه‌ حساب کند ترکش به جلوی پیشانی‌اش خورد و شهید شد. محل شهادتش هم در ماووت عراق بود.

مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

محسن امیدوار (هم‌رزم شهید ) به ما گفت؛ سه نفر یکجا و ایستاده بودیم، ماشین شام آورد و خاموش شد. وقتی استارت زد همه‌جا چراغانی شد و باعث پی بردن موقعیت ما توسط دشمن شد. خمپاره که زدند اولین نفر دستش مجروح شد، دومین نفر بادگیر سینه‌اش پاره شد و بعد حسن که خمپاره به مغزش خورد. یک‌بار در دوران خدمتش ترکشی به پهلویش خورد و بستری‌ شده بود و به ما خبر نداده بود. گفته بود به مادرم سلام برسانید ولی نگویید که مجروح شده‌ام. من متوجه شدم و به پسرعمویم گفتم بروید دنبالش حتماً یک‌طوری شده، گفت؛ هیچی نشده و بعد ما از طریق بسیج اقدام کردیم، آنجا فهمیدم که مجروح شده. آن‌ها به ما گفتند؛ او را فرستادند به حمام، خوب که شد به منطقه برگشت. عید بود همه دوستانش آمدند ولی خبری از او نشد از دوستانش پرسیدم حسن چرا نیامده گفتند؛ رفته خانه پسرعمویتان  درحالی‌که شهید شده بود. یکی از دوستانش به نام الیاس اهل روستای تراقه، سپاهی بود، آمد دید که من خیلی بی‌طاقت شدم رفته بود گفته بود این‌ها طاقت ندارند خبر شهادتش را به آن‌ها بدهید اما بعداً به ما خبر شهادت را دادند.

نوید شاهد خراسان شمالی: شهید به چه چیزی علاقه داشت؟

مادر شهید: خیلی علاقه به نماز داشت. وقتی کوچک بود به من گفت نماز را به من یاد بده، وقتی من نماز می‌خواندم تا یاد بگیرد صدای من را ضبط کرده بود تا خوب یاد بگیرد.

مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

نوید شاهد خراسان شمالی: آیا خاطره‌ای از دوران کودکی شهید به یاد دارید؟

مادر شهید:بله. در دوران کودکی پاهایش درد می‌کرد، برای شفا گرفتن به حرم امام رضا (ع) بردیم، گردنش را بستم وقتی شفا پیدا کرد گردنش باز شد بین مردم می‌رفت و مخفی می‌شد که من ببینم شفا پیدا کرده یا نه.

نوید شاهد خراسان شمالی: آیا خوابی از شهید دیده‌اید؟

مادر شهید : بله، شبی که می‌خواست شهید شود در خواب دیدم دیوار خانه‌مان ریخت، دستم را آوردند تا قطع کنند اما خونی نیامد. دمدم های اذان صبح بود از خواب بیدار شدم و وضو گرفتم، درحالی‌که صورتم را خشک می‌کردم چشمم به کت حسن افتاد که بر روی جالباسی بود، در حال و هوای خوابی که دیده بودم کتش را به صورتم کشیدم و گفتم خدایا حکمت این خواب چه بود؟ بعد ادا کردن نماز خوابیدم صبح با دیدن دوستان حسن دوباره بی‌تاب شدم. دوباره شب خوابیدم (همان‌طور که می‌دانید من سه تا فرزند دارم، در خواب تمام فرزندانم برای جمع‌آوری عدس به کوه رفته بودند) و در خواب دیدم سه تا زن سیده که قدشان همه یک اندازه بود فقط چادرهایشان باهم فرق می‌کرد همان‌طور که از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم کنار من نشستند گفتند؛ خوش به حالت، به خدا قسم خوش به حالت که شیرت را به چنین بچه‌ای دادی، چرا از دست‌وپا درآمدی چون من خیلی بی‌طاقت شده بودم تا بیدار شدم دیدم آن‌ها نیستند .

نوید شاهد خراسان شمالی:  آیا نامه هم برایتان می‌فرستاد؟

مادر شهید : بله، همیشه در نامه‌هایش دعا و سلام زیادی برای ما می‌فرستاد .


مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

نوید شاهد خراسان شمالی: لطفاً از حال و هوای شهید هنگام اعزام به جبهه برایمان تعریف کنید.

 مادر شهید: موقع رفتن به جبهه شور و شوق زیادی داشت، می‌گفت خوش به حالم که به جبهه می‌روم، برای رفتن به جبهه شب‌ها خوابش نمی‌برد .

نوید شاهد خراسان شمالی: مسئولیت حسن در جبهه چه بود؟

مادر شهید: در جبهه در قسمت جمع‌آوری شهدا (معراج) کمک می‌کرد. حسن به من می‌گفت من جبهه می‌روم تا شهید شوم، ما باید جانمان را در این راه بدهیم .

مصاحبه خواندنی با مادر شهید بسیجی

 نوید شاهد خراسان شمالی: و اما حرف آخر.....

 مادر شهید: از همه جوان‌ها می‌خواهم همان‌طور که فرزندان ما رفتند و از کشورمان ایران محافظت کردند آن‌ها نیز باحجاب خود ادامه رو راه این شهیدان باشند.

تهیه و تنظیم: مریم سلاخی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده