خاطره‌ای از یک بانوی جانباز کرمانشاهی؛
نوید شاهد - "افسانه رنجبر" در روایتی از خاطرات بمباران کرمانشاه می‌گوید: «ترکش از بدنم خارج شد اما بخشی از عصب سیاتیک پای چپم آسیب دیده و دیگر قابل ترمیم نمی‌باشد. الان سال‌هاست که با این درد مدارا می‌کنم.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ جنگ هشت ساله ایران و عراق بی شک یکی از معجزاتی بود که در دوران معاصر ما رقم خورد جنگی که یک طرف میدان نیروهایش اغلب مردمی بودند. تنها چیزی که مردم داشتند ایمان به خدا و روحیه بالا بود که اتکا به همین‌ها باعث شد معادلات جهان بهم بریزد و نتیجه جنگ بشود آنچه که شد.

مطلب پیش رو، خاطره‌ای خواندنی از " افسانه رنجبر" یک بانوی جانباز کرمانشاهی است، که در ادامه می خوانید:


سالهاست با درد پای چپم مدارا می کنم

*غرش هواپیما خبر از بمباران شهر می داد
به همراه خانواده ام در شهرستان ایوان غرب از توابع استان ایلام، زندگی می کردیم. سال اول دبیرستان بودم. امتحانات خرداد ماه تمام شده بود برای گرفتن نتیجه به مدرسه رفتم. با یکی از دوستان در حال برگشت از مدرسه بودیم که غرش هواپیما ها خبر از بمباران قریب الوقوع شهر داد.

می دانستیم که شهر بمباران خواهد شد. شروع به دویدن کردیم تا جان پناهی برای خود پیدا کنیم. هواپیماها خیلی نزدیک بودند. هنوز پناه نگرفته بودم که از ناحیه پا، درد شدید و گرمای زیادی را احساس کردم. وقتی دستم را به پایم کشیدم دستم خونی شد.

می خواستم بلند شوم اما نمی توانستم. وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود در آن طرف خیابان، مغازه ای در حال سوختن بود و مردمی که خون آلود در حال فرار بودند و تعدادی هم مثل من زمین گیر شده بودند. کشان کشان خودم را به داخل کوچه ای رساندم، هر کس به فکر نجات جان خود بود.

*بمب ها بر سر مردم بی گناه ریخته شد
حمله ی هوایی حدود چهل و پنج دقیقه ادامه داشت. حالا دیگر حملات هوایی قطع شده بود و هواپیماها پس از ریختن بمب های خود بر سر مردم بی گناه آسمان شهر را ترک کرده بودند. به سختی خودم را روی زمین کشاندم و به کنار خیابان آمدم. خون همچنان از پایم می رفت. زمین اطرافم خیس خون بود و من ناتوان تر می شدم. جوانی خودش را به من رساند. اما نمی دانست چه باید بکند. عده ای دور من جمع شدند. کم کم داشتم از حال می رفتم هنگامی که بر اثر ضعف و ناتوانی آرنجم را روی زمین می گذاشتم از لای جمعیت برادر کوچکم را دیدم که سرگردان بود و گریه می کرد. دقت که کردم مادرم نیز همراه او بود، به یکی از افرادی که دورم جمع شده بودند، گفتم: آنها برادر و مادرم من هستند لطفا" صدایشان کنید.

مادر و برادرم با شیون و زاری به طرف من آمدند. دیگر هیچ رمقی در بدنم نمانده بود. مادرم جلوی یکی از ماشین های سپاه را که برای کمک آمده بودند، گرفت و به کمک مردم مرا در کنار بقیه ی مجروحین پشت تویوتا گذاشتند و به بیمارستان صحرایی بردند. در آنجا زخم های مرا پانسمان کردند و به بیمارستان اسلام آباد غرب اعزام شدم.

در اسلام آباد غرب، یکی از پزشک ها بدون بی حس کردن با پنس تلاش کرد تا یکی از ترکش ها را از پایم بیرون بکشد؛ اما نه تنها ترکش بیرون نیامد بلکه به عصب سیاتیک من برخورد کرد و به عصب آسیب رساند.

مدتی من و ترکش با هم زندگی کردیم و بعد در بیمارستان طالقانی کرمانشاه مورد عمل جراحی قرار گرفته و ترکش از بدنم خارج شد اما بخشی از عصب سیاتیک پای چپم آسیب دیده و دیگر قابل ترمیم نمی باشد. الان سال هاست که با این درد مدارا می کنم.

انتهای پیام/


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده