گفتگوی نوید شاهد کرمانشاه با همسر شهید" ذبیح الله کرمی"؛
بانو سالاری فر همسر شهید" ذبیح الله کرمی" می گوید: « شهید در مقام عدالت میان آشنا و غریبه کوچکترین تفاوتی قائل نمی شد و با همه یکسان برخورد می کرد و همیشه می گفت در فرود آوردن شمشیر عدالت، دست هر کس که باشد قطع خواهد شد چه برادر، فرزند و دشمن باشد.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ دهم فروردین ماه 1330 سالروز ولادت طلبه شهید ذبیح الله کرمی است. او در رشته الهیات و معارف اسلامی درس خواند و در قم به عنوان دادستان انتخاب شد و سرانجام در تاریخ هفتم مرداد 1367 توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق ( منافقین ) در اسلام آباد غرب به شهادت می رسد.

در این راستا گفتگویی  با بانو سالاری فر همسر شهید در خصوص سبک زندگی، اخلاق و رفتار و ... شهید انجام داده ایم که در ادامه تقدیم مخاطبان ارجمند می گردد.


شمشیر عدالت برای دوست و دشمن یکسان است


نوید شاهد کرمانشاه: ابتدا در خصوص نحوه آشنایی خود با شهید بفرمایید.

بانوسالاری فر: من قبل از ازدواج تقریبا" 13 ساله بودم که علاقه زیادی به حضور در مجالس مذهبی، نماز و روحانیت داشتم و از شاگردان حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالخالق اصفهانی بودم و در کلاس های تفسیر ایشان شرکت و خدا را شکر به لحاظ دینی رشد پیدا کردم.

در دوران تحصیل، چندین بار به خاطر حجاب از مدرسه اخراج شدم. علاقه زیادی به کتاب های حجاب آیت الله مطهری داشتم همه دانش آموزان و هم کلاسی های من بی حجاب بودند همان چیزی که رژیم شاه در موردش تبلیغ و مانور می داد و من در مقابل در مجالسی که حضور داشتم آموخته های خودم را به زبان ساده برای همگان بازگو می کردم. خواهرهای حاج ذبیح الله هم در این مجالس حضور داشتند و مجذوب سخنان من می شوند و به شهید پیشنهاد می دهند که اگر قصد ازدواج دارد با من ازدواج کند آن موقع شهید 21 ساله بود و برای او توضیح داده بودند که بانو مسائل شرعی را ساده و روان توضیح می دهد و از خانم ها می خواهد که حتما" برای مطالعه بیشتر به رساله امام خمینی مراجعه و اگر باز هم متوجه نشدند از کسانی که آگاهی دارند سوال بپرسند ذبیح الله هم بدون اینکه من را دیده باشد با شنیدن این توصیف ها پیشنهاد ازدواج را مطرح می کنند.

نویدشاهد کرمانشاه: خانواده شما با ازدواج تان موافق بودند.

بانو سالاری فر: ابتدا موافق نبودند چرا که در همسایگی ما شخصی زندگی می کرد که از عمال رژیم شاه بود و برای مخدوش کردن چهره روحانیت با لباس روحانیون در مساجد و حسینیه ها حاضر می شد و به طرفداری از رژیم شاه سخنرانی می کرد به همین دلیل آن ها دل خوشی از روحانیون نماها نداشتند و با پیشنهاد خانواده شهید مخالفت کردند اما خواهرهای شهید دست بردار نبودند تا اینکه به حرمت درخواست مکرر آن ها یک جلسه آشنایی در منزل داشته باشیم. در این جلسه ذبیح الله ابتدا صحبت کرد و گفت می خواهم صاف و پوست کنده در مورد آن چه که در آینده ممکن است اتفاق بیافتد برایتان بگویم من درزندگی گذشت و ایثار را دوست دارم و می خواهم هر آنچه را که به آن ها علاقه دارم و حتی به زحمت به دست آورده ام را به خاطر خدا و رضایت او از آن بگذرم و مسئله دیگر اینکه من چیزی ندارم نه حقوق زیادی و نه وضع خوبی و نه می توانم به شما قول مسکن خوبی بدهم اگر موافقت کنید باید خودتان را برای سختی ها و دشواری زندگی آماده کنید و من هر قدر ذبیح الله حرف می زد مجذوب او می شدم چرا که می دانستم ساده زیستی از بهترین اعمال است شاید اگر قول زندگی مرفه را به من می داد هرگز او را نمی پذیرفتم. به او گفتم شما روح بزرگی دارید و با خانواده ام صحبت می کنم و قانعشان می کنم که در نهایت این ازدواج اتفاق می افتاد.

نوید شاهد کرمانشاه: بعد از ازدواج با شهید زندگی مشترک خود را در کدام شهر شروع کردید؟

بانو سالاری فر: من به همراه همسرم به قم رفتیم و در یکی از اتاق های یکی از دوستان شهید به نام آیت الله خزعلی با مختصر لوازمی آغاز کردیم و من از اینکه در کنار مردی با اخلاق نیکو و مهربان زندگی می کردم احساس آرامش و رضایت داشتم. شهید در شسستن ظرف ها به من کمک می کرد و همه ی سعی اش این بود که شریک زندگی اش از او راضی باشد تا آن جا که به من می گفت شما باید راضی باشید که لباس های من را می شویید وگرنه جایز نیست من آن لباس ها را بپوشم و نماز بخوانم. تا اینکه بعد از مدتی با اندک پس اندازی توانستیم خانه ای اجاره کنیم.

نوید شاهد کرمانشاه: شهید اوقات فراغت خود را چگونه می گذراند؟

بانو سالاری فر: شب ها که ذبیح الله به خانه برمی گشت به مطالعه کتاب هایی در مورد انقلاب کشورهای دیگر مانند الجزایر، کوبا و ... و کتاب های مذهبی از جمله کتاب ولایت فقیه حضرت امام خمینی ( ره ) می پرداخت و در این مورد با هم مباحثه می کردیم و چهارشنبه های هر هفته در منزل جلسه ای با محتوای سیاسی، اعتقادی، اجتماعی و مبارزات فرهنگی برای برقراری حکومت اسلامی برگزار می کرد که این جلسه ده نفر مهره ی اصلی داشت که مؤظف به جذب طلبه های مورد اطمینان بود.

نوید شاهد کرمانشاه: گویا در زمان رژیم پهلوی شهید ذبیح الله به دست نیروهای ساواکی دستگیر شدند؟

بانو سالاری فر: بله- یک روز عده ای از مأموران ساواک به منزل آیت الله قدوسی که در آن زمان مدیریت مدرسه حقانی را به عهده داشت، وارد شدند. ایشان وقتی متوجه ورودآن ها شد سعی می کند که آن ها را سرگرم کند و در این میان شخصی را مأمورد کرد تا خود را به مدرسه حقانی برساند و به طلبه ها اعلام کرد که فورا" متواری شوند و آن جا را ترک کنند تنها ذبیح الله و چند نفر دیگر که در کلاس درس بودند و متوجه موضوع نشدند و خبر به آن ها نرسید، در مدرسه ماندند که تعدادشان هفت نفر بود و همگی دستگیر شدند. اینجا بود که سختی های زندگی من شروع شد برای اینکه ساواک از محل زندگی ما آگاهی پیدا نکند وسایل و کتاب های ممنوعه را مخفی کردم چند روزی را در حرم حضرت معصومه (ص) مخفی شدم اما به دلیل اینکه جایز نبود آنجا باشم دوباره به خانه ی آیت الله خزعلی برگشتم و سختی ها را در غربت به جان خریدم.

نوید شاهد کرمانشاه: از مسئولیت هایی که به شهید بعد از انقلاب محول شد بفرمایید.

بانو سالاری فر: ذبیح الله از همان اوایل پیروزی انقلاب، برای آرام کردن جاده های نا امن غرب کشور در آن منطقه مشغول به کار شد بعد از آن از قضای روزگار به سمت سرپرستی دیزل آباد کرمانشاه منصوب شد. سال 1360ذبیح الله حاکم شرع (قاضی) بود و مسئولیت رسیدگی به پرونده های مربوط به انقلاب را به عهده داشت. پس از مدتی به توصیه های آیت الله قدوسی به سمت دادستان انقلاب اسلامی شهرستان قم معرفی شد.

باید بگویم در مقام عدالت برای ذبیح الله میان آشنا و غریبه کوچکترین تفاوتی وجود نداشت و با همه یکسان برخورد می کرد و می گفت:« در فرود آوردن شمشیر عدالت، دست هر کس که باشد قطع خواهد شد چه برادر، فرزند و دشمن باشد.»

نوید شاهد کرمانشاه: شهید در چه سالی با منافقین درگیر شد و چه کسی خبر شهادت را به شما داد؟

بانو سالاری فر: آیت الله جنتی به شهید پیشنهاد می دهد که معاونت فرهنگی سازمان تبلیغات اسلامی در تهران را بپذیرد ابتدا از پذیرفتن سر باز می زند اما باز با اصرار دوستان معاونت را می پذیرد این مسئولیت همزمان شده بود با آغاز جنگ تحمیلی و شهید هم در عملیات های مختلفی از جمله عملیات والفجر 3 و بدر شرکت کرده بودیک بار به حضور امام خمینی ( ره ) رفت و به ایشان عرض کرد من طلبه هستم و فلان پست را دارم و در عین حال تحصیلاتم را ادامه می دهم شما ضرورت را در این می بینید که به جبهه بروم یا در پست خود مشغول خدمت و ادامه تحصیل باشم؟ که امام ( ره ) به او فرمودند: شما در حال حاضر لازم نیست به جبهه بروی این موارد گذشت تا اینکه قطعنامه 598 سازمان ملل متحد از سوی جمهوری اسلامی مثل بمب در دنیا صدا کرد و چند روز بعد شنیدیم که منافقین قصرشیرین و سرپل ذهاب را پشت سر گذاشته و کرند غرب و اسلام آباد غرب را اشغال کرده اند که آماده رفتن می شود هر لحظه برای شهادت مشتاق بود.

سرانجام روز چهارشنبه پنجم مرداد 1367 به منطقه اعزام می شود و خود را به همراه حاج مسعود امیری به دفتر تیپ سپاه حضرت نبی اکرم ( ص ) مستقر در ماهیدشت رساندند.

آن زمان من متنی را برای ترغیب برادران برای حضور در اسلام آباد غرب و مانع شدن منافقین به کرمانشاه به رادیو ارسال کردم چون دلهره و استرس رفتن حاجی بر من غالب شده بود که آقای افشار آن زمان متن را خواند و خیلی ها برای دفاع رفتند صبح روز جمعه هفتم مرداد 1367 صدای گوشی به صدا درآمد و بدون هیچ مقدمه ای خبر شهادت شهید را به من دادند.

نوید شاهد کرمانشاه: وقتی که آخرین بار می خواست برود نکته  خاصی را برای شما یادآور شد؟

بانو سالاری فر: به من گفت تا حالا من وظیفه سرپرستی خانواده را داشته ام و حالا که می خواهم بروم باید مسئولیت سرپرستی بچه ها و زندگی با تو باشد آیا این موضوع را قبول می کنی؟ من هم چون می دانستم ذبیح الله دوست دارد به شهادت برسد گفتم حرفی ندارم اما فقط یک شرط دارم آن هم این است که اگر رفتی و به شهادت رسیدی در آخرت هر چه نصیبت شد با من تقسیم کنی و او قبول کرد که من یکبار دیگر با شهید عقد کردم و این عقد با خون امضاء شد .

انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده