خاطره خودنوشت شهيد "اکبر ربيعی"(2)؛
شهيد "اکبر ربيعی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: امروز عصر برادران فيلمبردار به پادگان آمدند و از آنجا به گردان کميل تشريف آورند و از ما در يک اتاق فيلمبرداري کردند و برادر حاج خليل داودي ضمن عرض سلام و سلامتي خود و ديگران آرزوي توفيق روز افزون کردند و پيامي که به مردم شهيد پرور دادند اين بود که امام را تنها نگذارند و تا جان و نيرو در بدن آنهاست ايستادگي خواهند کرد و امام عزيزمان را تنها نخواهند گذاشت و فرمودند که ما اهل کوفه نيستيم که امام را تنها بگذاريم .
ایستادگی تا پای جان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "اکبر ربيعی" در 20 اردیبهشت ماه 1349 در خانواده ای متدين و مسلمان در شهرستان ني ريز دیده به جهان گشود . هفت ساله بود که قدم به عرصه علم گذاشت و تحصيلات خود را تا دوره متوسطه در رشته فنی ساخت اتومکانیک در هنرستان گذراند. در همان سال درس را رها کرد و به جبهه رفت .
"اکبر" چهار بار به جبهه اعزام شد و در هر اعزام اغلب بدون خبر خانواده مي رفت و بعد نامه مي نوشت که در جبهه است . زماني که از جبهه بر مي گشت ، ارتباطش با بسيج قطع نمي شد . او فردی صبور، آرام، موقر و مؤدب ، احترام و تواضع در برابر بزرگتران از ديگر خصوصيات اخلاقی او بود . اهل محل او را به عنوان يک فرد بسيجي و حزب اللهی فعال مي شناختند . اکبر در عملياتهاي کربلاي 3 ، کربلاي 4، کربلاي 5 و خط پدافندي غرب در لشکر 19 فجر توفيق حضور داشت .
شهيد "اکبر ربيعی" سرانجام در 30 دی ماه 1365 در جبهه جنوب شلمچه عمليات کربلاي 5 با اصابت گلوله به شهادت رسید.


متن خاطره خودنوشت/ ایستادگی تا پای جان
به نام خدا سلام علیکم : امروز عصر برادران فيلمبردار به پادگان آمدند و از آنجا به گردان کميل تشريف آورند و از ما در يک اتاق فيلمبرداري کردند و برادر حاج خليل داودي ضمن عرض سلام و سلامتي خود و ديگران آرزوي توفيق روز افزون کردند و پيامي که به مردم شهيد پرور دادند اين بود که امام را تنها نگذارند و تا جان و نيرو در بدن آنهاست ايستادگي خواهند کرد و امام عزيزمان را تنها نخواهند گذاشت و فرمودند که ما اهل کوفه نيستيم که امام را تنها بگذاريم .

و بعداً از همه برادران عزيز مصاحبه کردند و آنها هم ضمن عرض سلام سلامتي خودشان را به خانواده هاي عزيزشان تقديم کردند و من هم همينطور گفتم که ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم کافرين اينجانب اکبر ربيعي اعزامي از شهرستان ني ريز و انگيزه من به آمدن به جبهه اين است که امام و خصوصاً رزمندگان را ياري نماييم . والسلام به اميد پيروزي رزمندگان اسلام ساعت 5:20 دقیقه عصر

تدارکات تيپ المهدي (عج)

بسمه تعالي در اين روز من همه اش دنبال عليرضا بودم و به او مي گفتم که يک شلوار نو به من بده و او نمي داد و من دنبال او بودم و به او مي گفتم که يک شلواري به من بده و او به من گفت که بعد از ظهر بيا تا برويم به تدارکات تيپ المهدي (عج) تا آنجا يک شلوار برايت بگيرم و من بعد ازظهر به تدارکات گردان کميل خودمان رفتم و سوار ماشين لنکروز شديم و به تدارکات تيپ رفتيم و بعد موقعي که به آنجا رسيديم يک ايفا (يك نوع ماشين ارتشي ) در آنجا بود و مقداري از برادران در حال چادر بيرون آوردن و گذاشتن آنها به درون ايفا بود و ما هم بعداً رفتيم و به آنها کمک کرديم .

مرخصی

بعد موقعي که تمام شد مسئوليت تدارکات تيپ به ما گفت که شما بياييد و بادگيرها را بشماريد و بادگيرهاي انهدامي و بادگيرهاي نو را از هم جدا کنيد و در کيسه اي جاي دهيد و ما هم اينکار را کرديم چون من اسمم را براي مرخصي به ني ريز نوشته بودم زود از اين کار فرار کردم و به گردان خودمان آمدم و بعد به ما گفتند که هر که ماموريت آن شش ماهه باشد به او 5 روز مرخصي مي دهيم و ما هم گفتيم که اگر اينطور باشد مرخصي نمي خواهيم و سه ماه در اينجا مي مانيم و بعد براردان به ني ريز آمدند و چند تاي آنها هم براي روستاي مشکان بودند و من دلم خيلي براي يکي از آنها که اسمش محمد حسن لشتي بود تنگ شده بود و همش ياد آن مي کردم که که زود بيايد يا کاش که به مرخصي نرفته بود و دعا مي کنم که هر چه زودتر همه آنها بيايند .روز چهارشنبه مورخ 20 فروردین 1365 والسلام

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس 


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده