خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(18)
شهید "مجتبی رهبری" سهميه غذاى خود را به ديگر رزمندگان مى‏ داد و غذايى كه در ته قابلمه باقى مى‏ ماند استفاده مى ‏كرد؛ حتى در مواردى كه مشاهده مى ‏كرد رزمنده‏ اى در پست نگهبانى خوابيده است بجايش نگهبانى مى ‏داد.


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "مجتبی رهبری" دوم فروردین ۱۳۳۴، درشهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش مصطفی و مادرش افسانه نام داشت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند. کارشناس امور ابتدایی استان بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوازدهم اردیبهشت ۱۳۶۳‏، با سمت فرمانده گردان در بانه هنگام درگیری با گروه های ضدانقلاب بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. پیکرش در مزار پایین زادگاهش به خاک سپرده شد.

همزمان با تشديد مبارزات مردم عليه رژيم شاهنشاهى، مجتبى به فعاليت‏هاى سياسى رو آورد. او زمانى كه در كرمانشاه تحصيل مى ‏كرد در همسايگى آيت ‏الله اشرفى ‏اصفهانى سكونت داشت و مواقع زيادى به ديدار ايشان مى‏ رفت و خط و جهت مى‏ گرفت.

زمانى هم كه در كردستان تدريس مى ‏كرد در پخش اعلاميه‏ هاى حضرت امام خمينى قدس سره كه در منزل يكى از روحانيون بيجار تمركز داشت بسيار كوشا بود كه موجب سوءظن ساواك شد و منزلش چندين بار مورد بازرسى قرار گرفت.

او به دنبال شركت در سخنرانى حجةالاسلام كافى توسط ساواك دستگير شد و مدت دو ماه در زندان بود؛ ولى چون مدركى عليه او وجود نداشت، آزاد و تحت‏ الحفظ به يكى از مناطق نامساعد كردستان برده شد و مدرسه ‏اى كه تدريس مى‏ كرد بشدت تحت نظر قرار گرفت.

با اوج‏گيرى انقلاب اسلامى به زنجان بازگشت و در تظاهرات و راهپيمايى‏ ها فعالانه شركت كرد. مجتبى پس از پيروزى انقلاب اسلامى در سال 1357 به‏ شهر زنجان منتقل شد و مدت دو سال در مدرسه راهنمايى انورى به تدريس پرداخت و به خاطر لياقت و كاردانى كه از خود نشان داد به اداره آموزش و پرورش فرا خوانده شد و تحت عنوان كارشناس امور ابتدايى مشغول فعاليت گرديد. جديت او به حدى بود كه زودتر از ديگر همكاران به محل كار مى‏ رفت و ديرتر از همه از اداره خارج مى ‏شد. روزى به علت حجم بالاى كار آنچنان مشغول كار بود كه متوجه گذشت زمان نشد. نيمه‏ هاى شب انتظامات اداره با شنيدن صدايى از طبقه فوقانى به احتمال اينكه دزدى آمده است مسلحانه به طبقه بالا رفت و فرمان ايست داد در اين زمان رهبرى با ملايمت خود را معرفى كرد. وقتى از او سؤال كردند "كه چرا تاكنون به منزل نرفته است؟" پرسيد: "مگر ساعت چند است مختصرى كار داشتم كه ناچار به انجامش بودم و چون از مامورين مى ‏شنود كه ساعت 12 شب است خودش نيز بشدت تعجب مى ‏كند كه چگونه متوجه نبوده است."

با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران با گذراندن آموزش امدادگرى نظامى چندين بار بدون اينكه خانواده ‏اش مطلع شوند به بهانه مسافرت و يا شركت در سمينار در تهران بصورت بسيجى به جبهه رفت. در بسيارى از عملياتها شركت داشت و فرماندهى گردان ابوذر از لشكر عاشورا را عهده‏ دار بود. در جبهه با دعوت رزمندگان به نماز جماعت امامت نماز را عهده‏ دار مى ‏شد؛ و سهميه غذاى خود را به ديگر رزمندگان مى‏ داد و غذايى كه در ته قابلمه باقى مى ‏ماند استفاده مى‏ كرد؛ حتى در مواردى كه مشاهده مى ‏كرد رزمنده ‏اى در پست نگهبانى خوابيده است بجايش نگهبانى مى‏ داد.

رهبرى پس از اتمام مأموريتش در بانه كردستان، با چند نفر از جمله مسئول جديد منطقه با ماشين جيپ عازم منطقه مذكور بودند كه در بين راه يك بسيجى بيمار را سوار مى‏ كنند. رهبرى جاى خود را به آن بسيجى داد در قسمت عقب ماشين نشست. پس از طى مسافتى خودرو با مين برخورد كرد كه در اثر انفجار آن مجتبى رهبرى به همراه دوستانش باستثناى مسئول جديد و آن بسيجى به شهادت رسيدند.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده