شهید «حمیدرضا زنگنه» در نامه به یادگار مانده‌اش چنین می‌نگارد، انسان وقتی راهی را انتخاب می‌کند باید به آن راه برود.
راه شهادت انتخاب «شهید حمیدرضا زنگنه»

به گزارش نوید شاهد البرز؛ «شهید حمیدرضا زنگنه» سال 1344 در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش «كرم‌خدا»، خواربار فروش بود و مادرش «نازپري» نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. تراشكاري مي‌كرد. با بسيج در جبهه حضور يافت. نهم مهر 1361 ، با سمت كمك آرپیجیزن در شلمچه با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي شهرك مطهري زادگاهش واقع است.

نامه به یادگار مانده شهید «حمیدرضا زنگنه» را در ادامه می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحيم

باسلام درود به رهبر كبير انقلاب بنيان‌گذار جمهوري اسلامي ايران و با سلام بر تمامي شهداي انقلاب و درود و سلام برتمامي مادرهايي كه دراين جنگ تحميلي فرزندان عزيز و پاك خود را در راه خدا فرستادند.

حضور محترم پدر و مادر عزيزم سلام عرض مي‌نمايم و پس از عرض سلام از شما بسيار عرض مي‌خواهم كه شما را ناراحت كردم. اميدورام كه مرا ببخشيد. پدر و مادر عزيزم من مي‌دانستم كه شما ناراحت مي‌شويد ولي خوب مي‌شد ... انسان وقتي راهي را انتخاب مي‌كند، بايد برود. برادر عزيزم مجتبي برادر جان، اميدوارم كه حالت خوب باشد و هيچ ناراحتي از هيچ‌كس نداشته باشي تا بتواني در مطالعه و ذكر باخدا هر چه بيشتر كوشا باشي. برادر جان، از تو تشكر مي‌كنم كه در آن روز آمدي و چيزهاي بسياري به من فهماندي.

حضور تمامي برادران ديگرم رضا تا موسي و خواهرانم پروين، پروانه و پريساي عزيز، پدر و مادر جان عزيزم، شما سلام گرم مي‌رسانم و اميدوارم كه مرا ببخشيد كه از شما خداحافظي نكردم ان‌شاءالله.

به تمام فاميل‌ها دختر دايي امير، دايي حاجي، عموعلي و غيره خاله بدري سلام گرم برسانيد و از تمام آنها از جاي من معذرت بخواهيد. من در روزي كه مي خواستم به جبهه بروم؛ روز سه‌شنبه بود. ما رفتيم و ما را نبردند و ما با دوستان ديگر به تهران رفتيم و سه روز در تهران مانديم و روز جمعه صبح ما را به لانه جاسوسي بردند، گروه بندي كردند و لباس حوله و اسلحه و غيره دادند و در آنجا از ما فيلمبرداري كردند و فكر كنم كه من هم در تلويزيون نشان داده باشند. چون من مشغول لباس پوشيدن بودم كه از من فيلم‌برداري كردند و بعد كه آنها را گرفتيم از آنها به پادگان امام حسن (ع) بردند و ما دو روز در آنجا بوديم و بعد از دو روز در ساعت 4 بعدازظهر روز يكشنبه دوم تیرماه 1361 به راه آهن آمديم و با در آنجا از ما فيلمبرداري كردند و در ساعت8:30 شب حركت كرديم بعد به طرف اهواز در ساعت 5 بعدازظهر روز دوشنبه به اهواز رسيديم و من كه الان اين نامه را مي نويسم، در آسايشگاه نشسته‌ام و نامه مي‌نويسم و آسايشگاه ما خيلي شلوغ است.

بچه‌ها خيلي شلوغ مي‌كنند، عين پريسا به چند زبان صحبت مي‌كنند. از پريسا برايم بنويسيد كه حال او چطور است و او را جاي من چند بار ببوسيد. برايم بنويسيد كه نامه مرخصي آمده يا نه و چه نوشته ديگر عرضي ندارم و حتماْ شما را به خدا مي سپارم و راستي يك نكند يادم رفته بود شهرام پسرخاله‌ام پيش من است. برايم بنويسيد آن هم دزدكي آمده يا نه چون او به من نمي‌گويد: خداحافظ شما.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده