ابتدا به «شهید صدرزاده» اجازه اعزام ندادند از این رو به مشهد رفت و به مسئول اعزام گفت یک افغانستانی است!! و بعدها فرمانده گردان عمارشد.
روایتی از زندگی طلبه مدافع حرم شهید صدرزاده + وصیت نامه
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران و به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ «سید مصطفی صدرزاده» از رزمندگان مدافع حرم حضرت زینب(س) و فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون بود که در عملیات محرم به دست تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

وی متولد نوزدهم شهریور ۱۳۶۵درشهرستان شوشتر استان خوزستان در خانواده ای مذهبی است. پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش ازخاندان جلیله سادات هستند. نتیجه ازدواج طلبه شهید در سال ۸۶، دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمد علی است.

 محمد صدر زاده پدر طلبه شهید مصطفی صدر زاده از شهدای روحانی مدافع حرم به معرفی ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی و مهمترین انگیزه های پسرش از اعزام به سوریه و مبارزه با تروریست های تکفیری پرداخت.

* لطفا ابتدا معرفی اجمالی از شهید بزرگوار سید مصطفی صدر زاده داشته باشید؟

پدر شهید: شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی "سید ابراهیم" حدود چهار سال در حوزه علمیه امام جعفر صادق تهران مشغول تحصیل بود. مدتی با شهید سید سخایی که هم استاد و هم دوست صمیمیشان بودند همنشینی داشت اما متاسفانه این شهید بزرگوار در محاصره ای در سامرا به همراه خانوادشان به شهادت رسیدند.

او با وجود تحصیلات حوزوی به ادامه  تحصیل در دانشگاه و در رشته ادیان وعرفان پرداخت در همان دوران دانشجویی برای مبارزه به سوریه اعزام شد.

* مهمترین انگیزه و هدف شهید بزرگوار از اعزام به سوریه چه بود؟

پدر شهید: مهمترین انگیزه شهید صدر زاده دفاع از مظلومین بود و همیشه می گفت یک جوان شیعه باید همیشه آماده دفاع از مظلومین در هر کجای عالم باشد و شیعیان بایستی پیش قدم دفاع از مظلومین در جهان باشند. حتی در دوران فتنه در مقابله با فتنه و فتنه گران، یکی از بسیجی های فعال بودند.

برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند و آن شهدا نیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند.

زمانی که نوجوان بود در خواب دیده بود که از مسجدی که در آن فعالیت می کرد شهید آورده بودند و از این مسجد نوری به سمت آسمان بلند می شود که چند سال بعد خودش و شهید عفتی اولین شهدای این مسجد می شوند. مصطفی چندین بار مجروح شده بود و تقریبا نقطه سالمی در بدن نداشت و ضربات فتنه نیز بر تنش بود و هر روز با هر ضربه محکمتر و مقاوم تر می شد و قدرت جاذبه بالایی داشت.

شهید صدرزاده

* با توجه به اینکه ایشان طلبه بودند مهمترین برنامه های تبلیغی ، دینی و فرهنگی ایشان چه بود؟

پدر شهید: مصطفی در ساخت مسجد و کمک به  مسجد علی اکبر شهریار، تاسیس هیئت و حسینیه و حضور فعال در محافل بسیجی ها فعال بود و به عنوان مربی در حلقه های صالحین فعالیت می کرد همچنین فعالیت های فرهنگی و ورزشی برای نیروهای جوان داشت و در اردوهای عقیدتی و فرهنگی به عنوان مدرس شرکت می کرد.

* زمانی که متوجه شدید قرار است به جبهه سوریه اعزام شود شما و خانواده چه واکنشی داشتید؟

پدر شهید:در زمان اعزام، دانشجو رشته ادیان و عرفان بود و من فقط به او گفتم اگر در جنگ شرکت کنی عاقبتت شهادت است و با وجود داشتن همسر و خانواده باید انتخابت آگاهانه باشد و مخاطرات حضور در جبهه را بدانی! از این رو  پسرم با استقامتی که داشت و با یک دید باز، با بصیرت و علم نسبت به راهی که در آن قدم می گذاشت و به خواسته خودش به سوریه رفت. در دورانی که به سوریه رفتند وقتی با ایشان صحبت می کردم پیغامی که در جواب من می دادند  این بود؛ "که یک بچه شیعه هرکجای عالم اگر ظلم ببیند باید مقاومت کند و پیشتاز در جلوگیری از ظلم و تجاوز باشد" .

* مهمترین خصوصیات و ویژگی های رفتاری ایشان چه بود؟

پدر شهید:شهید صدر زاده به انجام واجبات و ترک محرمات بسیار مقید بود و یکی از ویژگی های برجسته ادبش نسبت به پدر و مادر بود. در واقع در هر رتبه و مقامی که قرار گرفته بود چه در زمان طلبگی و چه آن زمان که فرمانده در جبهه سوریه شده بود هیچ گاه ادب نسبت به بزرگترها اعم از پدر، مادر و حتی پدر بزرگ و مادر بزرگ را فراموش نمی کرد و امکان نداشت از منزل بیرون برود و بر گردد و دست پدر و مادر را نبوسد.

حرمت خاصی نسبت به بزرگترها داشت و با کوچکترها الفت و مهربانی خاص داشت و همیشه احترام بزرگترها را نگه می داشت به طوری که در مسجد محل سنتی را پایه گذاشت که کوچکترها دست بزرگترها را می بوسیدند و یک پایه گذار ادب خاص نسبت به بزرگترها بود.

* شهید صدر زاده چه مدت در جبهه سوریه بودند و در چه جایگاه و رتبه ای با دشمنان می جنگیدند؟

پدر شهید:مصطفی قریب سه سال در سوریه حضور داشت، البته ابتدا اجازه اعزام ندادند از این رو در نقش یک تبعه افغانستانی به سوریه اعزام شد اما بعدها فرمانده گردان عمارشد. شهید صدر زاده  موسس و فرمانده گردان عمار تیپ فاطمیون بود و سرانجام در یکم آبان سال نود وچهار مطابق با نه محرم روز تاسوعا در جبهه سوریه و در مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسید.

خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله شهید می‌شوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود، و در حال حاضر پیکر مطهر ایشان در قطعه شهدا باغ رضوان شهریار مدفون است.

*از مهمترین وصایا و تاکیدات شهید که خودشان به آن بسیار اهتمام داشتند بفرمایید؟

پدر شهید:شهید صدر زاده گوش به فرمان رهبری و در واقع یک جوان ولایی بود، ومی توانم بگویم عملا ولایی بود و در فرازی از وصیت نامه اش خطاب به حضرت زینب(س) آمده : بی‌بی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن و روی خون ناقابل من هم حساب کن ...

متن وصیت نامه شهید سید مصطفی صدر زاده

«بسم‌ رب‌ الشهدای و الصدیقین»

خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست‌،‌ سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه مخلوق ما را انسان خلق کرد ، شکر خدایی را که از میان این‌همه انسان ما را خاکی مقدس به نام ایران قرار داد و شکر خدایی را که به بنده پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد.

و شکر بی‌پایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا از تو ممنونم بی‌اندازه که در دل ما محبت سید علی‌خامنه‌ای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم. از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیت‌نامه خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش‌ دهند تا گمراه نشوند. زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است. از پدر و خانواده عزیزم تقاضا دارم برای بنده بی‌تابی و ناراحتی بیش‌ از حد نکنند و اشک‌ها و گریه‌های خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.

پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا می‌کنم بنده‌ رو ببخشید و از خدا بخواهید بنده ‌رو ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باچه سختی و مشقت از من نگه‌داری کردید و بعد از جنگ هم برای درس‌خواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا می‌داند که چقدر نگران کرده‌ام اذیت کرده‌ام و شما تحمل کردید زیرا تلاش‌ می‌کردید تا فرزندتان عاقبت‌ به خیر شود از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید.

حتی وقتی در نوجوانی می‌خواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش می‌کنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچ‌کس و از هیچ نهادی دلخور نباشید. مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا می‌داند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم ممکن است بعضی‌ها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.

از همسر عزیزم می‌خواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم. به همسر عزیزم می‌گویم می‌دانم که بعد از بنده دخترم یتیم می‌شود و شما اذیت می‌شوید اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست. آرزو دارم که دخترم فاطمه،‌ فاطمی تربیت شود یعنی مدافع سرسخت ولایت،

از دوستان،‌ آشنایان و فامیل و هرکس که حقی گردن ما دارد تقاضا می‌کنم بنده حقیر را ببخشد زیرا می‌دانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شهادتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده و مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچه‌های ما یتیم شدند،‌ زن‌ها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست،‌ دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضی‌ها نگه‌داشته نشد و برادارن و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن ما که رفتیم....

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند *** فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی *** دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

بی‌بی زینب آن زمانی که شما در شام‌ غریب بودید گذشت؛ دیگر به احدی اجازه نمی‌دهیم به شما و به سلاله حسین(ع) بی‌احترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده. بی‌بی‌جان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بی‌بی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن...

سخنی با دوستان:
 
دوستان با معرفت، هم رزمای بسیجیم

می‌دونم وقتی این نامه رو براتون می‌خونن از بنده دلخور می‌شید و به بنده تک خور و یا ... میگید چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید،می دونم عاشق شهادتید...

داداشای عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم...به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (علیه السلام) برسد نام شما را پیش او ببرم...

چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:

وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم

وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید، هرگز...

اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ... سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد

دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید. خود سازی دغدغه اصلی شما باشد

«سید ابراهیم صدرزاده».

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده