دانشجوی پزشکی جهادی
ناصر، با وجود سنِ کمی که داشت، در تزكیه و تهذیب نفس به معنی واقعی کلمه، میکوشید. بعضی کارهای او برای دیگران مایه تعجب بود. بعنوان مثال، تابستانها آب خنک نمینوشید. میگفت: «خیلیها یخچال ندارند و مجبورند آب گرم بخورند. ما هم بخوریم ببینیم چه طعمی دارد؟» البته از مریدی مانند او که رهبرش را الگوی زندگی خود قرار داده بود، نیز انتظار دیگری نمیرفت.
خودش آدم بسیار منظمی بود و میگفت این را با تمرین کردن به دست آورده و دیگران را هم به نظم دعوت میکرد تا در کارهایشان موفق باشند حتی درباره موضوعات ساده و پیش پا افتاده. مثلاً همیشه به برادرش سفارش میکرد کلیدش در یک جیبِ مشخص باشد و هر وقت در را باز میکند، معطل گشتن دنبال کلید نشود. یا ساعت دستش باشد تا زمان از دستش نرود. چه چیزی قیمتیتر از زمان؟! مهربانیاش با پدر و مادر، تمامی نداشت. هر وقت در خوی بود، رسیدگی به کارهای شخصی ایشان مثل اصلاح موی سر و صورت پدر و گرفتن ناخنهایش را خودش انجام میداد. از خدمت به آنها لذت میبرد ...
عجله داشت برای اعزام. همه به او میسپردند مواظب خودش باشد. جواب ناصر فقط یک چیز بود: «من میترسم بمانم ولی ایمانم از دستم برود. این را نمیخواهم. شهادت از همه چیز بهتر است. حتی از دکتر شدن!» این را در جواب کسانی میگفت که به دانشجو بودنش اشاره میکردند و میگفتند: اگر پزشک بشوی برای جامعهات بیشتر مفید خواهی بود. در حالی که نگاه ناصر اصلاً مافوق این چیزها بود...
هنوز سالگرد شهادتِ ناصر نرسیده بود که نامهای از دانشگاه تبریز به دستشان رسید. نوشته بودند ناصر پیامی، 150 واحد پاس کرده ولی دیگر به دانشگاه نیامده و او را مشروط اعلام کرده بودند. نمیدانستند او در بهترین مقام، مقبولِ درگاه الهی شده است. این هم نشانهای دیگر از اخلاصِ ناصر بود که نمیخواست از رزمندگیاش در دانشگاه استفادهای بکند.
منبع : بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تبریز