شهید صمد اسودی در هجدهم اسفند ماه 1363 در پادگان شهید بیگلوی اهواز به شهادت رسید. زندگینامه و ماجرای عهد شهید با امام زمان (عج) را در نوید شاهد بخوانید:
ماجرای عهد یک فرمانده با امام زمان (عج) / زندگینامه شهید

نوید شاهد: صمد اسودى در 2 اسفند 1339 در خانواده ‏اى مذهبى در شهرستان گنبد به دنيا آمد. پدرش اسدالله قصاب از اهالى سراب بود كه به گنبد مهاجرت كرده بود. صمد چهارمين فرزند اسدالله و ربابه قصارپور بود. او قرآن را در شش سالگى نزد ملاحاج صالح فراگرفت. در سال 1345 در هفت سالگى در يكى از دبستانهاى گنبد واقع در خيابان سرابى، دوره ابتدايى را آغاز كرد و دوره شش ساله ابتدايى را با نمرات خوب پشت سر گذاشت. دوره دبيرستان را در مدرسه ترك ‏آباد (شهداى فعلى) گنبد به اتمام رساند.

بعد از اتمام سال سوم متوسطه در سال 1353 تصميم گرفت وارد نيروى هوايى ارتش شود. خواهرش (طاهره) مى ‏گويد:

پدرم از فرط علاقه، او را "داداش" صدا مى ‏كرد. وقتى او فهميد صمد تصميم دارد وارد ارتش شود به او گفت راضى نيستم تو نوكر شاه باشى. به دنبال اين سخنان با اينكه لباسهاى دوره آموزشى را تحويل گرفته بود، از رفتن به ارتش منصرف شد. پس از آن به شغل مكانيكى روآورد و پس از مدتى استادكار اين فن شد. خواهرش درباره خصوصيات اخلاقى او مى ‏گويد:

نسبت به همه خوش‏رفتار بود. به پدر و مادرش علاقه فراوان داشت. اگر پدرم عصبانى مى ‏شد او پاى پدرم را مى ‏بوسيد و مى ‏گفت: «از من راضى باش.» تمام درآمد خود از كاركردن را دو دستى به پدرم تقديم مى ‏كرد.

صمد اسودى، قبل از انقلاب اسلامى در جلسات مخفى عليه رژيم شاه و پخش اعلاميه‏ هاى امام خمينى شركت فعال داشت. با شروع انقلاب اسلامى در راهپيمايي ها و درگيري هاى كوچه و بازار عليه رژيم شاه، فعال بود. در 20 شهريور 1358 به خدمت سربازى اعزام شد و دوران سربازى را در نوده و چهل ‏دختر و شاهرود گذراند. وقتى در خدمت سربازى بود از راديو شنيد ضدانقلاب در گنبد آشوب كرده است. بلافاصله مرخصى گرفت و در درگيريهاى گنبد شركت داشت و سه بار در اين درگيريها مجروح شد. در اين درگيريها او و برادرش - كه بعدها به شهادت رسيد - و پدرش از منطقه شيعه ‏نشين گنبد دفاع كردند. به همين خاطر مورد بغض شديد نيروهاى ضد انقلاب بودند.

خواهرش مى ‏گويد: سربازى او كه تمام شد به پدرم گفت: «آقاجان دين مى‏ خواهى يا پول؟ اگر دين می خواهى چون اسلام در خطر است از هر دو پسرت بايد دست بكشى چون راه ما راه قرآن و امام حسين(ع) است.»

اسودى، بسيار متعبّد بود و صبحها بعد از نماز، زيارت عاشورا و قرآن را مى ‏خواند به نحوى كه همسايه‏ ها مى ‏گفتند خوشا به حال پدر و مادرى كه جوانى مثل او داشته باشند. در مباحثى كه با افراد بدبين به انقلاب داشت كوبنده و مستدلّ به آيات قرآن صحبت مى‏ كرد.

او در 1 دى 1360 به عضويت رسمى سپاه پاسداران گنبد در آمد و مسئوليت واحد عمليات سپاه گنبد را به عهده گرفت. همانند چريكى ورزيده هر جا كه نياز به مقابله با دشمن، احساس مى ‏شد سلاح به دوش حضور مى ‏يافت و مايه دلگرمى همرزمانش بود. در 26 خرداد 1351 به جبهه اعزام گرديد و تا 2 مهر 1361 فرماندهى گردان امام حسين(ع) را عهده ‏دار بود.

ماجرای عهد یک فرمانده با امام زمان (عج) / زندگینامه شهید

يكى از نيروهاى گردانش مى‏ گويد: در تيراندازى آنقدر تسلط و اعتماد به نفس داشت كه وقتى نيروهاى گردان را به خط مى ‏كرد و فرمان از جلو نظام مى ‏داد، مى‏ گفت: «آنقدر بايد مرتب و در يك خط مستقيم بايستيد كه فقط سر اولين نفر شما را ببينم و اگر با كلت تيرى شليك كردم از بغل گوش همه رد شود.» و عملاً نيز چنين مى‏كرد. روزى يكى از نيروهايش به خاطر اينكه كمى نامنظم ايستاده بود از ناحيه گوش مورد اصابت تير قرار گرفت.او قادر بود سوار بر موتور سيكلت با سرعت 50 تا 60 كيلومتر گلوله آر پى ‏جى را در قبضه جاگذارى و شليك كند و هدف مورد نظر را منهدم نمايد. از اين صحنه، فيلمبردارى شده و در فيلم سينمايى شب شكن، استفاده شده است. مى‏ گفت: «من قادرم مسلسل را در حال حركت موتور خشاب‏ گذارى و تيراندازى كنم و هدف مورد نظر را بزنم.»

محمد جلائى - از نيروهاى فرماندهى گردان امام حسين(ع) - در اين باره می گويد:

گردان امام حسين داراى گروه ويژه‏اى بود به نام "گروه ضربت" و عمده نيروهاى زبده و كيفى كه مى‏توانستند در ساير گردانها مسئوليت و فرماندهى نمايند در آن جمع شده بودند. مسئوليت اين گروه با شهيد خليل (صحبت) نظرى بيجارى بود كه بعدها فرماندهى گردانهاى لشكر 25 كربلا را بر عهده گرفت. تراكم نيروهاى كيفى گردان امام حسين(ع) هميشه مورد اعتراض ساير فرماندهان بود. اما اين نيروها به خاطر توانايى روحى و شخصيتى اسودى از او جدا نمى‏ شدند.

اسودى در 3 مهر 1361 به سپاه گنبد مراجعت كرد و به عنوان مسئول تيم عملياتى گنبد مشغول به كار شد. در اين سال با خانم منظر قره‏خانى ازدواج كرد. همسرش مى‏گويد:

پايه و اساس زندگى او رضاى خدا بود. زمانى كه به خواستگارى من آمد اولين حرفى كه زد اين آيه شريفه بود: اِنَّ صَلاتى وَنُسُكى وَمَحياىَ وَ مَماتى لِلّهِ رِبِ‏العالَمين.

مراسم ازدواج، بسيار ساده برگزار شد. به گفته خواهرش:

يكى از دوستان دوره سربازى او به نام سليمان نجات‏عين، همسايه ما بود و شهيد شده بود. صمد مى‏گفت: «اگر در مراسم عروسى دست بزنيد خانواده آن شهيد ناراحت مى‏شوند و من شما را نمى‏بخشم.»

چند روز بعد از ازدواج، قصد جبهه كرد. گفتيم تازه ازدواج كرده‏اى چرا به جبهه مى‏روى؟ گفت: «با امام زمان(عج) عهد كردم كه تا آخرين قطره خون سرباز امام زمان(عج) باشم.» مادرم پرسيد: اين خواهرانت را به كى مى ‏سپارى؟ گفت: «هر وقت مشكلى داشتيد صاحب زمان(عج) را صدا بزنيد و او را بخوانيد.» صمد ماجراى عهد خود با امام زمان را اينگونه بيان كرده است: «در يكى از عملياتها تمام بچه‏ ها شهيد شدند و من و يك پيرمرد زنده مانديم و نزديك بود اسير شويم. امام زمان(عج) را صدا زدم و از او خواستم تا نجاتم دهد و اگر نجاتم دهد تا آخرين نفس و آخرين قطره خون سرباز او باشم و در جبهه بمانم.»

او از 28 دى 1361 تا 28 تير 1362 فرماندهى گردان امام حسين(ع) از لشكر 25 كربلا را به عهده داشت.

همسرش مى‏گويد: وقتى كه در جبهه حضور داشت هر چند ماه، ده روز، آن هم براى دلخوشى ما و نه براى استراحت به مرخصى مى آمد. معمولاً ساعت ورود را طورى تنظيم مى‏ كرد كه شبها به منزل برسد تا مبادا با خانواده‏هاى شهدا روبرو شود. هر بار كه به مرخصى مى‏ آمد با ناراحتى مى ‏گفت: «از خانواده شهدا شرمنده‏ام.»

اسودى از 29 تير 1362 تا 23 شهريور 1362 (به مدت دو ماه) در واحد عمليات گنبد مشغول بود كه بار ديگر تصميم گرفت به جبهه اعزام شود. به بيان همسرش در همين ايام به او توصيه شده بود مسئوليت فرماندهى سپاه شهر را بپذيرد ولى نپذيرفت و گفت: «به حضور ما در جبهه ‏ها بيشتر نياز است.» در 24 شهريور 1362 به جبهه ‏هاى غرب اعزام شد و قريب به هفت ماه فرمانده عمليات سپاه مريوان بود.

در 20 فروردين 1363 به جبهه ‏هاى جنوب رفت و فرماندهى گردان امام حسين را به عهده گرفت.

حاج كميل كهنسال – قائم ‏مقام فرماندهى لشكر 25 كربلا - درباره قابليتهاى نظامى و توان تئوريك اسودى مى‏ گويد: در زمانى كه فرماندهان گردان ها كمتر به مطالعه مباحث آموزشى و تئوري هاى نظامى مى‏پرداختند اسودى به اينگونه مباحث مى‏پرداخت و امر آموزش را بسيار جدى مى‏گرفت. تأكيد بسيارداشت كه كلاسهاى آموزشى بگذاريم و در خصوص مباحث نظامى به بحث بنشينيم. با اين روحيه نظامى و جسارت مثال‏ زدنى، وقتى به خانه مى‏رسيد مثل اينكه اصلاً در فضاى سخت درگيري هاى جنگ نبوده و از تفرجگاه مى‏آيد. او تقوى، جسارت، تهجّد و شجاعت را در كنار يكديگر دارا بود به طورى كه كمتر كسى مانند او يافت مى ‏شد.

همسرش مى ‏گويد:

«حتى بين نيروهاى دشمن نيز به عنوان سربازى رشيد و شجاع شناخته شده بود؛ به همين منظور براى سر او جايزه گذاشته بودند.

با حضور در بين رزمندگان، ترس و خوف از دشمن را در آنان از بين مى ‏برد. قدرت تهييج و تقويت روحيه او بسيار بالا بود و در زمان كوتاهى مى ‏توانست نيروهاى خسته و درمانده را به نيرويى قوى و خستگى‏ ناپذير تبديل كند. او همه نيروها را براى حضور در يك عمليات افتخارى غير قابل برگشت، آماده مى ‏كرد و گردان او در اكثر عملياتها خط شكن بود. هرگاه براى نيروهايش سخنرانى مى‏ كرد آنچنان عاشقانه از امام حسين(ع) و حضرت مهدى (عج) سخن مى ‏گفت كه آنها بى ‏اختيار گريه مى ‏كردند. به جرأت مى ‏توان گفت كه هيچ سخنرانى نداشت كه در آن نيروهاى گردان نگريسته باشند. عشق او به حضرت امام حسين(ع) به حدّى بود كه در سخنرانيها ارادت خاص خود را با اشك و گريه نسبت به آن امام ابراز مى‏داشت. به نيروها توصيه مى ‏كرد تا آخرين نفس و آخرين گلوله و آخرين قطره خون با دشمن بجنگند و تسليم دشمن نشوند. يكى ديگر از ويژگيهاى برجسته او آمادگى براى فداكارى و ايثار بود. اين ويژگى سبب مى‏شد نيروهايش با كوچك ‏ترين اشاره او آماده تهاجم و جانبازى باشند. با نيروهاى تحت امر با خوشرويى و مهربانى برخورد مى‏كرد ولى در دستورات نظامى بسيار جدى بود. هميشه جمعى از رزمندگان چادر فرماندهى دورش حلقه مى‏ زدند و به سخنان او گوش مى ‏دادند. به امام خمينى علاقه شديدى داشت و خود را سرباز او مى‏دانست و معتقد بود امام، نائب بر حق امام زمان است و اطاعت از او را واجب مى‏ دانست. در نامه‏هايى كه براى خانواده و دوستان مى ‏نوشت، هميشه توصيه مى ‏كرد به فرامين امام گوش دهند و طورى عمل كنند كه موجب رضايت امام زمان(عج) و نائبش امام خمينى باشند.

همسرش مى‏ گويد: در يكى از جبهه‏ها كه آقاى نورمفيدى، پيام حضرت امام خمينى (ره) را براى نيروهاى لشكر 25 كربلا آورده بود، او در بين جمعيت بلند شد و با تمام وجود فرياد برآورد كه به امام بگوييد ما از سربازان جان بركف ايشان هستيم و تا آخرين قطره خون از مملكت و انقلاب خود دفاع خواهيم كرد و به امام بگوييد كه ما را دعا كند.

اسودى، با وجود فعاليتهاى شبانه روزى در راه انقلاب، در مقابل شهدا و خانواده‏هاى آنها احساس شرمندگى مى‏ كرد و مى‏گفت: «ما به شهدا بدهكار هستيم و بايد با ادامه دادن به راه آنها بدهى خود را بپردازيم.» آمر به معروف و ناهى از منكر بود و چون به آنچه مى‏گفت، عمل مى كرد، سخنان او در ديگران تأثير مى ‏گذاشت. به همه توصيه مى‏كرد كه ائمه اطهار را الگو قرار دهند زيرا آنها بهترين راهنما براى سعادت بشر در امور دنيا و آخرت مى ‏باشند.

از خصوصيات ديگر او روحيه عارفانه، عاشقانه و گريه‏ هاى توأم با استغاثه بود. همسرش مى ‏گويد: «راز و نيازهاى عاشقانه و نورانيت و صفاى روح و باطن او براى ما ملموس و مشهود بود.» هر چه زمان مى‏ گذشت محبوبيت او روز به روز فزونى مى ‏گرفت. يكى از خصلتهاى نيكوى او تعقيبات طولانى بعد از نمازها مخصوصاً نماز صبح بود و دعاى عهد امام زمان را هر صبح مى ‏خواند و در تعقيبات نماز عشاء، سوره مباركه نجم را تلاوت مى ‏كرد. بسيارى از دعاها و سوره‏هاى قرآن را حفظ بود.

اسودى، مدتى همسرش را به اهواز برد و در پايگاه شهيد بهشتى ساكن بودند.

همسرش مى‏گويد: در پايگاه شهيد بهشتى، يك روز قبل از شهادت صمد در منزل مشغول نماز بود كه متوجه نورانيت خاصى در چهره او شدم و با تعجب جوياى علت آن شدم. با لبخند رضايت‏ بخشى گفت: «من رفتنى هستم و به زودى خواهم رفت.»

سيدعلى عباسپور - يكى از نيروهاى گردان تحت امر او - گفته است:

اسودى داراى نفوذ كلام خاصى بود. سخنرانى خود را با دعاى "اللهم لاتكلنى الى نفسى طرفة عيناً ابداً آغاز مى‏ كرد و چنان گرم و با محبت صحبت مى ‏كرد كه نيروهايش به وجد مى‏آمدند. در آخر صحبت حرفهايى مى‏ زد كه شنوندگان همانند مجلس روضه گريه مى‏ كردند. بارها در صحبتهايش گفته بود: «من فرمانده ظاهرى شما هستم و فرمانده اصلى شما امام زمان است.» بارها اعلام كرده بود كه گردان او بايد سخت‏ترين نقطه عمليات را تقبل كند. حتى يك بار در صبحگاه گفته بود «من در جلسه فرماندهان جنگ گفتم در روز قيامت از شما راضى نيستم اگر سخت‏ترين و دشوارترين موقعيت عمليات را به عهده گردان من نگذاريد؛ فرداى قيامت در نزد فاطمه زهرا شكايت شما را مى ‏برم.»

سردار كهنسال - قائم مقام فرماندهى لشكر 25 كربلا در اواخر سال 1363 (در زمان عمليات بدر) – مى ‏گويد:

چند روز مانده به عمليات بدر در جلسه دعايى كه در آن شهيد حجةالاسلام والمسلمين محلاتى - نماينده حضرت امام در سپاه - و سردار محسن رضائى و اكثر فرماندهان حاضر بودند زيارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم، اسودى را كه قرار بود به منطقه پل ‏العزيز برود ديدم. روحيه خيلى شاداب و بانشاطى داشت. با بغضى از گريه همراه با شادى گفت: «وقتى امام زمان (عج) خود در يك عمليات حضور دارد آيا ممكن است در چنين صحنه ‏اى انسان اندكى نگرانى و ترديد به خود راه دهد. چه توفيقى بالاتر از اين كه در عملياتى شركت كنم كه خود حضرت، فرماندهى را بر عهده دارد.» در آن لحظات، احساس كردم در شرايطى است كه در پوست خود نمى‏گنجد و به شرايطى و حالاتى رسيده است كه شايد ماندگار نباشد و حقيقتاً پرپر مى ‏زد.

ماجرای عهد یک فرمانده با امام زمان (عج) / زندگینامه شهید

صبح روز بعد، گردان براى عمليات بدر مهيا شد و آخرين صبحگاه خود را در پادگان شهيد بيگلوى اهواز برگزار كرد. نيروها به خط ايستاده بودند و برخلاف هميشه كه محمدرضا هدايت‏پناه و محمدجلايى (مسئول تبليغات) صبحگاه را برگزار مى ‏كردند صمد، قرآن به دست، با بادگير زيتونى در جايگاه قرار گرفت و با آواى دلنشين و حزينى شروع به تلاوت قرآن كرد. اين اولين بارى بود كه مى ‏ديدم يك فرمانده گردان شخصاً قرآن صبحگاهى را تلاوت مى ‏كند. چند آيه از سوره انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً را تلاوت كرد. سپس به سخنرانى پرداخت در حالى كه هاله ‏اى از نور از صورتش تلألو مى ‏كرد. من كه محو صورت نورانى او شده بودم، به خود گفتم امروز چقدر اسودى نورانى شده است. اى كاش دوربين داشتم و از اين حالتش عكس مى ‏گرفتم. سپس فرازهايى از زيارت عاشورا را تلاوت كرد و بعد اشاراتى از نهج‏البلاغه در خصوص ورود رزمندگان به بصره در حالى كه گرد و غبارى بر پا نمى ‏كنند بيان كرد. سپس گفت:

عملياتى كه در پيش است من سخت‏ترين موقعيت آن را تقبل كرده ‏ام و از فرماندهى لشكر خواستم تا گردان ما را وارد عمل كند. اى عزيزان! در برهه ‏اى از تاريخ قرار گرفته‏ ايم كه هر كس در آن شركت نداشته باشد سرش كلاه رفته است و پشيمان خواهد شد. به همين قرآن قسم كه تصفيه حساب و يا كم شدن نيروهاى گردان، هيچ تزلزلى در اراده‏ام در قبول مأموريت ايجاد نمى‏كند. شما سربازان امام زمان هستيد. از ته قلب از او بخواهيد، چرا كه هيچگاه سربازانش را رد نمى ‏كند. من به جرات قسم مى‏ خورم كه زير برگه پيروزى را امام زمان امضا كرده است. اين بار به شما قول مى‏ دهم كه ديگر بليط مرخصى را طورى تنظيم نمى ‏كنيم كه شب به خانه برسيم. اين بار ديگر پيش بچه‏هاى مفقودين و شهدا شرمنده و خجل نيستيم.

در پى صحبتهاى او، صداى ناله و شيون رزمندگان برخاست و همه به اتفاق فرمانده گردان مى ‏گريستند. در ادامه صحبتهايش با بغض گفت:

ان شاءاللَّه مى ‏رويم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در كنار نهر علقمه از يزيديان زمان خواهيم گرفت. مى‏ رويم تا انتقام پهلوى شكسته زهرا را بگيريم و اميدواريم كه آقا امام زمان ما را به عنوان كوچك ‏ترين سربازانش قبول كند.» در پايان سخنانش در حالى كه نيروها سخت مى‏ گريستند با دلى پرسوز گفت: «برادران من، به همديگر قول بدهيم هركس زودتر به شهادت رسيد سلام ما را به فاطمه زهرا(س) و امام حسين(ع) برساند.

بهروز محمدجلائى، درباره اين صبحگاه مى ‏گويد:

صبحگاه را هميشه من و شهيد محمدرضا هدايت‏پناه - مسئول تبليغات گردان - برگزار مى‏كرديم و قرآن را من مى ‏خواندم. اما اين بار او قبل از ما قرآن را به دست گرفت و بدون هماهنگى به جايگاه رفت و شروع به تلاوت قرآن كرد. نوع تلاوت او بسيار دلنشين و زيبا بود. بعد از تلاوت قرآن، اندكى صحبت كرد و شرايط و سختى كار را توضيح داد و گفت: «من به شما اعتقاد دارم. ماموريتى سنگين در پيش داريد. هر چه سريع‏تر آماده شويد و حتماً ماسكهاى ضد شيميايى برداريد.» بعد از اتمام سخنرانى صمد اسودى، نيروها به محل گروهان ها برگشتند و عظيمى - مسئول گروهان - در حال توجيه نيروها بود كه ناگهان صداى انفجارى برخاست. لحظه ‏اى مسئولين گردان را ديدم كه پيكر صمد را پشت تويوتا گذاشتند تا به بيمارستان برسانند. در ميان نگاه منتظر و بهت‏زده ما يكى از مسئولين گردان با دست اشاره ‏اى به عظيمى كرد به اين معنا كه تمام كرده است. ماجراى انفجار از اين قرار بود كه نيروهاى ما در عمليات بدر بايد در ميان آبهاى هور در قلب هورالهويزه وارد عمل شوند. ظاهراً شهيد اسودى، نارنجكى را بيست و چهار ساعت در آب گذاشته بود تا چگونگى عملكرد آن را آزمايش كند. بعد از اتمام سخنرانى بلافاصله سراغ نارنجك رفت و نارنجك در دستان او منفجر شد.

بهروز محمدجلائى كه به صحنه نزديك بود، مى‏ گويد:

صمد، نزد شهيد خليل نظرى رفت و گفت: «امانتى را بده.» و نارنجك را گرفت و به پشت چادرها رفت. هنوز از كنار نيروها و آقاى خطيب - مسئول تسليحات - شهيد گلبادى ‏نژاد - پيك گردان - و شهيد نظرى عبور نكرده بود كه جلوى چادر تسليحات بدون آن كه ضامن نارنجك را بكشد، نارنجك در دستهاى مشت كرده ‏اش منفجر شد. در نتيجه اين انفجار، صورت و سينه او و يك چشم، فك و دهانش كاملاً متلاشى شد و گلبادى‏ نژاد و خليل نظرى و خطيب، زخمى شدند.

به اين ترتيب، صمد اسودى در ساعت 5/8 صبح شنبه 18 اسفند 1363 در پادگان شهيد بيگلوى اهواز به شهادت رسيد. پيكرش به مزار شهيدان گنبد انتقال يافت و به خاك سپرده شد.

همسرش مى ‏گويد: «پس از شهادت، در عالم رؤيا به من گفت: "من همنشين حضرت ابوالفضل(ع) هستم و نگران من نباشيد."» يگانه دختر شهيد اسودى، مدتى پس از شهادت پدر به دنيا آمد. تنها برادر او - محمدعلى - يك سال بعد، به شهادت رسيد. خواهرش مى ‏گويد: «چهلم محمدعلى و سالگرد صمد در يك روز افتاده و پس از اين روز پدرم نيز از فراق آنان فوت كرد.»

آلبوم تصاویر شهید صمد اسودی را ادر ادامه مشاهد کنید:


در همین زمینه بخوانید:

شیوه منحصر به فرد شهید احمدی در عبادت / زندگینامه شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده