در سالروز عروج شهید « سیدرضا حسینی خواه» منتشر می شود:
در اولین روز عید به مزرعه رفته بودیم. من سر چاه رفتم و احساس کردم مرتضی من را صدا کرد.سیدرضا را در خانه مرتضی صدا می کردیم. مرتضی گفت آخ بابا... درست در ساعت پنج بعد از ظهر بود. همه جا رو نگاه کردم کسی نبود.
«شهادت» عیدی  روز اول نوروز


نویدشاهدالبرز؛ شهيد «سيدرضا حسيني‌خواه» فرزند سيدمحمد به تاريخ بيست و يكم بهمن سال 1342، در شهرستان كرج ديده به جهان گشود. وي پس از سپري نمودن دوران كودكي در دامان پرمهر و محبت خانواده در سن هفت سالگي جهت كسب علم و تحصيل قدم به مدرسه گذاشته و شروع به تحصيل نموده و تا كلاس پنجم ابتدايي تحصيل كرد و پس از آن ترك تحصيل نموده و به كار و پيشه کشاورزی مشغول شد. وي در سال 1365، جهت گذراندن خدمت مقدس سربازي به ارتش پيوست و پس از گذراندن دوره آموزش نظامي و فراگيري فنون آن به منطقه عملياتي مريوان اعزام گرديد كه پس از چندين ماه حضور در آن منطقه سرانجام در تاريخ اول فروردین ماه 1366، در منطقه مريوان حين جاده‌سازي براثر اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نائل گرديد. تربت پاک شهید در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و شهامت است.

خاطره ای که در دست داریم به روایت « سید محمد حسینی خواه» پدر بزرگوار شهید «سید رضا حسینی خواه» می باشد که در ادامه مطلب می خوانید:

من چهار تا پسر داشتم كه يكي از آنها مريض بود. پسرم را برای براي معالجه به خارج بردم. خدا شفا نداد و فوت کرد. يكي از پسرهایم، همين آقا سيد رضا بود. زودتر از موعد به سربازی رفت. سربازی اش در عجب شیر بود. از آنجا هم به جبهه اعزام شد. بیست و هشت ماه در جبهه خدمت کرد. اگر اين چهار ماه اضافه به او نمي‌خورد شايد بچه من شهيد نمي‌شد.

سید رضا در میان برادرانش تک بود. فقط او بود كه به كارهاي من رسيدگي مي‌كرد؛ به ماشينم مي‌رسيد، به باغ رسيدگي مي‌كرد. تنها كمك من بود. او كه شهيد شد دست و بال ما بسته شد. ديگر نتوانستيم ماشين را نگهداريم. نتوانستم پشت ماشين بنشينم. خدا شاهد است فقط آن يك دانه پسر عصاي دست ما بود. اخلاقش خوب بود شب مي‌رفتيم سرويس ساعت چهار صبح مي‌ديدم ماشين ما اينجاست و اين پسر زير يك ماشين ديگری رفته و در حال تعمیر ماشین دیگران است. مي‌گفتم: بابا سرويس خودمان جا مانده است. مي‌گفت: بابا اين پيرمرد نمي‌تواند درست كند. شما برو من پشت سر شما مي‌آيم.

منظورم اين است كه همچين پسري بود. خوب! قسمت او اينطور بود كه شهيد بشود. در «ريوان» روز عيد ساعت پنج بعدازظهر به شهادت مي‌رسد. شايد كسي قبول نكند يا قبول كند خدا همه رفته گان را بيامرزد. شوهر خواهرم با من بود يك مزرعه داشتيم. در اولین روز عید به مزرعه رفته بودیم. من سر چاه نشسته بودم و احساس کردم مرتضی من را صدا کرد.سیدرضا را در خانه مرتضی صدا می کردیم. مرتضی گفت آخ بابا... درست در ساعت پنج بعد از ظهر بود. همه جا رو نگاه کردم کسی نبود.

به آقای «یزدان یار» گفتم: صدای مرتضی را شنیدم . او تیر خورده است. او ساعت پنج بعد از ظهر شهید شده بود و به من درمزرعه نظر آباد الهام شد.تير به چشم راستش خورده بود و در اولین روز عید به شهادت رسیده بود.او عیدی اش را از خدا در اولین روز عید گرفت. شهادت عیدی مرتضی بود.

منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده