گفتگوی نوید شاهد با مادر شهید فخیمی:
دلتنگش که می شوم سراغ کتابهایش می روم و ورق می زنم، تک تک لباسهایش را می بوسم و می بویم، بوی محمدرضا را می دهد همین مرا آرام می کند....هر شب با این تصور می خوابم که محمدرضا امشب به خوابم می آید
نوید شاهد آذربایجان شرقی: به منزل پاسدار شهیدی سر زدیم که با تمام وجود به کسوت پاسداری عشق می ورزید. محمدرضا فخیمی آن پاسدار جوان سپاه اسلام که از خطه آذربایجان برای دفاع از حریم اسلام به پا خاست و در سال 94 در سوریه آسمانی شد.گفتگو با خانم فخیمی، مادر شهید را آغاز می کنیم و مادر از رضایتش موقع رفتن می گوید از ابراز خوشحالی که در لحظه های آخر خارج شدن از خانه داشت و چندین بار مادر را بوسیده بود، از بانوی کربلا می گوید از اینکه ما حتی نمی توانیم خاک پای حضرت زینب باشیم...

اگر محمدرضا نمی رفت عزاداری برای امام حسین (ع) شعاری بیش نبود / حسرت دامادی که به دل مادر ماند

عنایت ویژه حضرت زهرا (س) به محمدرضا زمان به دنیا آمدن...

از روزهای کودکی و بزرگ شدن محمدرضا می پرسیم، از اینکه مادر حدس می زد روزی دلبندش شهید شود؟با طمانینه و آرامش تمامی که غبار غم را همراه لبخند دلنشین به لب دارد پاسخ می دهد: از اول اطمینان داشتم محمدرضا شهید می شود، رفتارش، به دنیا آمدنش اخلاقش همیشه بوی شهادت می داد، ایمان بی نظیری داشت محمدرضا بی نظیر...زمانی که برای محمدرضا باردار بودم و روزهای نزدیک به دنیا آمدنش بود در خواب دیدم که حضرت زهرا (س) به منزل ما آمدند و در کنار من نشسته اند از خواب که بیدار شدم متوجه شدم خانه بوی عطر گرفته، از همسرم پرسیدم که شما در خانه عطر زده این اظهار بی اطلاعی کردند...
دقیقا دوساعت بعد محمدرضا با عنایت ویژه حضرت زهرا (سلام الله علیها) به دنیا آمد.

اگر محمدرضا نمی رفت عزاداری برای امام حسین (ع) شعاری بیش نبود / حسرت دامادی که به دل مادر ماند

حسرت دامادی که به دل مادر ماند....

از اصرار خودش به ازدواج محمدرضا می گوید: من اصرار زیادی برای ازدواجش داشتم، می گفتم ازدواج کن بعد برو، هر دفعه می گفت مامان اجازه بده این دفعه هم بروم برگردم بعد، دفعه آخری که می رفت اصرار کردم حداقل یک نفر را انتخاب کن من بساط خواستگاری را آماده کنم برگشتی اقدام کنیم با خنده گفت صبر کن، حتی می گفت کسی را دیدی پسندیدی به منزلشان نرو فعلا ،خوب نیست ناراحت می شوند من احتمال می دهم جور نشود....قبل تر ها هم که صحبت می کرد همیشه می گفت خواستگاری برویم باید تاکید کنیم که من عراق و سوریه و پیرانشهر و ....حتما می روم، خودش از شهادتش خبر داشت.


برخی ها می گویند اینجا کجا سوریه کجا؟!

از برخورد برخی از مردم ناآگاه می پرسیم مادر با خنده تلخ می گوید: برخی ها می گویند اینجا کجا سوریه کجا؟! چرا اجازه دادید به سوریه رفته و شهید شود.من می گویم اگر جلوی محمدرضا را می گرفتیم در این صورت این همه به سر و سینه می زنیم و یا حسین و یا زینب فریاد می زنیم شعاری بیش نبود.من اجازه ندهم دیگری اجازه ندهد پس چه کسانی باید از حریم اهل بیت ع دفاع کنند. باصلابت تمام بدون اینکه صدایش بلرزد من با تمام وجود رضایت می دهم حتی اگر برادر بزرگش و پدرش نیز قصد داشته باشند به دفاع از این جبهه بروند.


اگر محمدرضا نمی رفت عزاداری برای امام حسین (ع) شعاری بیش نبود / حسرت دامادی که به دل مادر ماند

وقتی دل مادر خبر از شهادت دلبندش می دهد...

مادر از روز خبر شهادت محمدرضا می گوید:شب قبل از اینکه خبرش را بدهند تا صبح بی قرار بودم و خواب به چشمانم نمی آمد مدام با خودم تکرار می کردم حتما محمدرضا شهید شده که من اینگونه بی قرارم.نماز صبح را خوانده و چند دقیقه ای خوابیدم هراسان از خواب بیدار شده و گفتم حتما محمدرضا شهید شده خانه را مرتب و آماده مهمان ها شدم نیم ساعت نگذشته بود زنگ خانه به صدا درآمد، عموی محمدرضا به مهدی گفت در را باز کن محمدرضا زخمی شده به خانه می آورند من با یقین گفتم من از قبل می دانم محمدرضا شهید شده من می دانم نیازی به کتمان نیست، من خوشحالم به آرزویش رسیده...

مادر با اینکه خوشحال هست امام نمی تواند دلتنگی دوری محمدرضا را کتمان کند: بعضی وقت ها خیلی که دلتنگ می شوم سراغ کتابهایش می روم و ورق می زنم، تک تک لباسهایش را می بوسم و می بویم، بوی محمدرضا را می دهد همین مرا آرام می کند....هر شب با این تصور می خوابم که محمدرضا امشب به خوابم می آید و یک دل سیر می بوسم و با او حرف می زنم...ولی تا کنون ندیده ام.... کتابهایش را که ورق می زنم لابلایشان عکس شهدا پیدا می شود دایم با شهدا نجوا می کرد یا دل نوشته هایی که بین کتابها یا از گوشه و کنار پیدا می کنیم همگی رنگ و بوی شهادت دارند...


انصراف از رشته پزشکی به عشق پاسداری....

همراه مادر سری به کتابخانه محمدرضا و یادگاری ها و لباس هایش می زنیم, مادر با عشق کمد را باز کرده و لباس ها را یکی یکی نشان می دهد یادمان می افتد از رشته تحصیلی محمدرضا سوال نکردیم پاسخ مادر باعث حیرت ما می شود:دبیرستان رشته تجربی را انتخاب کرد، بچه با هوش و درس خوانی بود همان بار اولی که کنکور داد پزشکی قبول شد، یکسال در رشته پزشکی تحصیل کرد.بعد از یکسال به من و پدرش اصرار کرد که من نمی توانم در این رشته بمانم حتما باید پاسدار شوم، اما پدرش می گفت تو می توانی با درمان مریض ها جراحی بدون پول برای نیازمندان و ...گره مردم را بازکرده و ثواب ببری اما محمدرضا قانع نشد تا اینکه پدرش نیز راضی شد و بعد از یک سال پشت کنکور ماندن دانشگاه امام حسین ع قبول شد...

گفتگو با پدر شهید در بخش دوم این مصاحبه در روزهای آینده منتشر می شود...

گفتگو از پریسا حق پرست

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده