دوشنبه, ۰۱ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۵
«شهيد اقبالي از همان زمان عاشق هواپيما و پرواز بود. چون زماني كه دبيرها و معلم ها از ايشان سؤال مي كردند كه دوست داري چه كاره بشوي يا انشاء مي نوشت مي گفت دوست دارم خلبان باشم. حتي تمام كاردستي هايي كه با كمان اره روي تخته سه لايي درست مي كرد هواپيما، بادبادك، تانك يا تفنگ و غيره بود كه خوشبختانه به آرزويش هم رسيد. » سرهنگ بازنشسته حجت محمدي دوگاهه، در گفت و شنود پيش رو به بررسي روند رشد و بالندگي شهيد اقبالي مي پردازد كه حاصل را مي خوانيد:

آنقدر پرواز كرد تا شهيد شد...

دوگاهه دهي در رودبار است. شما با شهيد اقبالي فقط هم محلي بوديد يا اينكه هم سن هم بوديد؟

دوگاهه يك محله كوهستاني ييلاقي و خنك در شمال شهرستان رودبار استان گيلان است كه معمولا هر سال چند ماه از بهار تا پايان تابستان – يعني از ارديبهشت ماه تا اوايل مهرماه - به آن جا مي رفتيم. بنده متولد 1329 هستم و ما يك سال با هم اختلاف سن داشتيم.

شما چه نسبتي با شهيد اقبالي داريد؟

چون رودبار شهرستان كوچكي است به خصوص محله دوگاهه، اكثراً با هم فاميل هستند. شهيد اقبالي در مورخ 7/ 7/ 1328 در محله دوگاهه رودبار گيلان در يك خانواده متوسط مذهبي ديده به جهان گشود. پدر ايشان آقاي سيدحجت اقبالي دوگاهه ضمن اينكه كشاورز بود و زيتون كاري داشت، از مداحان بنام اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و تا پايان عمر جزو ثناگويان امام حسين(ع) بود. علي آقا در چنين خانواده اي پرورش يافت، لذا جواني ساكت، پاك، مؤمن، متعهد، با استعداد، فعال و پرجنب و جوش بود.

نخستين بار كي ايشان را به ياد مي آوريد؟

آقاي اقبالي با مرحوم برادرم محمدابراهيم هم كلاس و دوست صميمي بود. دوستي آن دو و رفت و آمدهايي كه به منزل همديگر داشتند سبب دوستي من با علي آقا نيز شد تا اينكه من هم به دبستان رفتم.

البته با يك سال تفاوت سني، در دبستان عقب تر از آن ها بودم. چون رودبار شهرستان كوچكي بود و يك دبستان در پايين بازار بيشتر نداشت، ما همگي در دبستان جم رودبار درس مي خوانديم و اكثراً با همديگر و در مدرسه هم همبازي بوديم. پس از پايان دبستان، سيدعلي وارد دبيرستان سيروس در بالا بازار كه در دو كيلومتريِ پايين بازار بود شد و من هم يك سال بعد به ايشان پيوستم و دوره متوسطه را شروع كرديم. ما هر روز صبح اين دو كيلومتر را پياده به بالا بازار مي رفتيم و غروب بازمي گشتيم. به دليل اينكه در آن زمان كلاس هاي مدرسه هم صبح و هم بعد از ظهر برگزار مي شد ما مجبور بوديم ناهار را همان جا بخوريم، لذا با خريد يك نان بربري، يك تكه پنير يا يك خوشه انگور و چند عدد زيتون، ناهار را در باغ هاي اطراف مدرسه و گاهي هم در مدرسه صرف مي كرديم و بيشتر اوقات دور هم بوديم. اين گذشت تا اينكه سه سال متوسطه به پايان رسيد و در اين مقطع برادرم از ما جدا شد و به استخدام راه آهن دولتي ايران در آمد. از اين جا دوستي من با علي آقا بيشتر و مستحكم تر شد. شهيد اقبالي چون در يك خانواده مذهبي و باسواد بزرگ شده بود از نظر درس و استعداد بسيار زرنگ و باهوش و از بقيه هم كلاسي هايش جلوتر بود. ايشان قرآن را به خوبي و با صوت تلاوت مي كرد و اطلاعات ديني و مذهبي خوب و عالي داشت. همان طور كه اشاره كردم چون پدر اين بزرگوار مداح بود خودش هم در ماه هاي محرم براي دوستان هم سن و سال نوحه سرايي مي كرد و هيأت سينه زني راه مي انداخت.

علي آقا از همان زمان عاشق هواپيما و پرواز بود. چون زماني كه دبيرها و معلم ها از ايشان سؤال مي كردند كه دوست داري چه كاره بشوي يا انشاء مي نوشت مي گفت دوست دارم خلبان باشم. حتي تمام كاردستي هايي كه با كمان اره روي تخته سه لايي درست مي كرد هواپيما، بادبادك، تانك يا تفنگ و غيره بود كه خوشبختانه به آرزويش هم رسيد.

لازم به توضيح است كه ما در سال، نه ماه در قشلاق يعني رودبار و سه ماه تابستان را در ييلاق دوگاهه كه كوهستاني و هواي خنك داشت زندگي مي كرديم. يك بار ايشان به من پيشنهاد داد كه در سه ماه تعطيلات تابستاني در دوگاهه مكتبخانه باز كنيم. من قبول كردم و در شبستان امامزاده آقا سيدمحمد(ع) مكت بخانه را داير كرديم.


آنقدر پرواز كرد تا شهيد شد...

در مكتبخانه چه كار ميكرديد؟

ما به تعدادي از دانش آموزان كه تجديدي داشتند درس مي داديم يا كلاس تقويتي داشتيم. بيشتر هم براي آموزش قرآن ثبت نام كرده بودند. به دليل اينكه شهيد اقبالي قرآن و اصول عقايد مذهبي را مي دانست تدريس آن بخش به عهده ايشان بود كه با استقبال خانواده ها روبه رو شد. اين مكتب خانه را تا سه سال با كمك همديگر برپا كرديم كه مبلغي هم از دانش آموزان شهريه مي گرفتيم. البته چون اكثر والدين كشاورز بودند و پول نقد نداشتند آقاي اقبالي با آن ها مدارا مي كرد و مي گفت به جاي پول گندم، برنج و جو بياورند.

چون در آن زمان در رودبار دبيرستان تا مقطع يازده بيشتر نبود، دانش آموزان دبيرستاني براي دريافت ديپلم بالاجبار بايد به مراكز استان ها يا شهرستان هاي اطراف مي رفتند. سيدعلي هم جهت ادامه تحصيل به تهران آمد و در دبيرستان اميركبير شروع به تحصيل كرد و ديپلم گرفت. من هم در دبيرستان دكتر هوشيار ثبت نام كردم و ديپلم گرفتم.

شهيد اقبالي در تهران نزد چه كسي زندگي مي كرد؟

نزد دايي شان در نزديكي ميدان رسالت زندگي مي كردند.

شما در تهران همديگر را مي ديديد؟

خيلي كم همديگر را مي ديديم و ارتباط ما كم شد. سيدعلي در سال 1346 به استخدام نيروي هوايي در آمد و در رشته خلباني قبول شد. به بنده هم توصيه كرد به نيروي هوايي بروم، منتها من همافر شدم و تكنيسين پرواز بوئينگ 747 و سي 130 بودم. ايشان پس از آموزش مقدماتي و نظامي، پرواز آموزشي خود را با هواپيماي اف. 33 شروع كرد و جهت تكميل دوره خلباني به آمريكا اعزام شد. آقاي اقبالي طي آموزش در آن جا بين بيش از 400 دانشجوي خلباني از كشورهاي مختلف جهان با رتبه اول به عنوان خلبان نمونه به كشور ايران بازگشت و پس از آموزش هاي تاكتيكي با هواپيماي اف.پنج پروازهاي خود را در پايگاه هوايي دزفول شروع كرد. اين شهيد گرانقدر در مسابقات هوايي سال 1351 كه بين خلبانان برجسته تمام پايگاه هاي ايران در دزفول برگزار شد، به عنوان اولين و بهترين خلبان مسابقات هوايي معرفي و به سرعت جزو بهترين هاي پروازيِ زمان خود شناخته شد. ايشان مورد تشويق و تقدير رده هاي بالاي مملكتي و فرماندهي نيروي هوايي ارتش قرار گرفت كه در سوابق خدمتي آن شهيد ثبت و ضبط است.

من آن زمان با سيدعلي در ارتباط بودم و با راهنمايي، مشورت و كمك ايشان در سال 1349 به استخدام نيروي هوايي در آمدم و در بخش فني و نگهداري هواپيماي اف.پنج شروع به يادگيري كردم. هنگامي كه به آقاي اقبالي گفتم تخصص اف.پنج را مي گذرانم خيلي خوشحال شد. من به دليل اينكه پس از پايان ترم بالاجبار بايد به پايگاهي كه هواپيماي اف.پنج داشت مي رفتم، پايگاه دزفول را انتخاب كردم تا با هم باشيم و دوران خوش دبستان و دبيرستان را زنده كنيم. متأسفانه پس از اينكه تخصصم تمام شد به علت نياز نيروي هوايي تغيير رشته دادم و براي فراگيري تخصص هواپيماي سي 130 و بوئينگ 747 به پايگاه يكم ترابري منتقل و در آن جا مشغول به كار شدم. البته مرتب با سيدعلي در ارتباط بودم و هر وقت با هواپيماي 747 بهدزفول مي رفتم همديگر را مي ديديم. اين بزرگوار هيچ وقت اجازه نداد كه به مهمانسرا بروم و هر چند شب در دزفول بودم منزل ايشان اقامت داشتم. اين شهيد گرانقدر محبوبيت و احترام خاصي داشت چون اولاً خلباني جوان و با استعداد و ثانياً مؤمن، متعهد، فروتن، مهربان و خوش برخورد بود و همه او را دوست داشتند. ويژگي هاي اخلاقي ايشان در پايگاه دزفول و تبريز زبانزد بود.

علت اين كه آقاي اقبالي اين قدر باهوش بود و اطلاعات عمومي و تخصصي بالايي داشت چه بود؟

ايشان از زمان كودكي خيلي جنب و جوش داشت و فعال بود. آن ايام در رودبار دوچرخه كم بود و آقايي بود كه دوچرخه كرايه مي داد.

علي آقا دوچرخه را كرايه مي كرد، منتها سوار نمي شد بلكه گوشه اي كنار ساحل مي نشست و تشكيلات دوچرخه را باز و پياده و پس از يك ساعت آن را سوار مي كرد تا از نظر فني تقويت شود. ايشان از همان ابتدا ذوق فني داشت.

آنقدر پرواز كرد تا شهيد شد...


در واقع اين قدر توانايي داشت كه جوانترين استاد خلبان تاريخ پرواز ايران و جوا نترين سرگرد نيروي هوايي شد.

همين طور است كه شما مي گوييد. با توجه به توانايي هايي كه داشت، در نيروي هوايي جزو بهترين خلبان هاي آكروجت پروازهاي آموزشي آزمايشي كه رژه هوايي مي روند بود. شهيد اقبالي در سن 25 سالگي معلم خلبان اف.پنج بود و در 27 سالگي با درجه سرگردي جزو افسران جوان و ارشد نيروي هوايي شد. ايشان به علت هوش، ذكاوت، مهارت، توانايي و جسارت در پرواز و هم در تخصص فني هواپيما كه كمتر خلباني دارد، به سطح عالي و ليدري ارتقاء پيدا كرد كه به عمليات ستاد نيروي هوايي منتقل شد.

از ازدواج ايشان چيزي مي دانيد؟

نه، فقط يكي دو عكس از ازدواج ايشان ديده ام.

از فعاليت هاي انقلابي شهيد اقبالي چيزي به خاطر داريد؟

به آن صورت چيزي يادم نيست. تنها نكته اي كه يادم است اينكه پس از انقلاب مدتي خانه نشين بود. خلباني هم كه پرواز نكند افسرده مي شود. يادش به خير تيمسار شهيد فكوري كه بر سر كار آمد و فرمانده نيروي هوايي شد آقاي اقبالي پرواز را از سر گرفت. اين بزرگوار شغل حساسي داشت. سِمَت ايشان در نيروي هوايي به گونه اي بود كه ميتوانست پرواز هم نرود، ولي چون عاشق اين كار بود به پرواز ادامه داد و در نهايت شهيد شد.

چند روايت از شهادت ايشان بازگو مي كنند. شما راجع به اين موضوع چه مي دانيد؟

تا حدي اطلاع دارم كه از يكي دو نفر از دوستان و خواهر ايشان شنيده ام. گويا در مرز ايران و عراق هواپيماي آقاي اقبالي را مي زنند و دُمِ آن آتش مي گيرد. وقتي هم پروازي اش به ايشان اطلاع مي دهد، مي گويد متوجه شدم و سعي مي كنم خودم را به خاك ايران برسانم. متأسفانه اين شهيد بزرگوار به خاك ايران نمي رسد و ايجكت مي كند. شنيدم در همان جا توسط نيروهاي كُرد اسير مي شود. بين كردها هم درگيري به وجود مي آيد، چون مي گفتند صدام براي ايشان جايزه گذاشته و هر كسي او را بزند پاداش مي گيرد. به همين دليل هم اين عزيز را به شهادت مي رسانند. عده اي ديگر هم مي گويند ايشان را سالم تحويل دادند، چند سال اسير بود و بعداً به شهادت رسيد. اما كسي از اسارت آقاي اقبالي سندي ندارد. سالهاي سال هيچگونه آماري از سيدعلي به صليب سرخ داده نشد. چندين نامه هم بنده براي صليب سرخ فرستادم كه جواب دادند از شهادت يا اسارت ايشان چيزي به صليب سرخ اعلام نشده است. البته يكي دو بار هم خودم از راديو فارسي عراق شنيدم كه دوستان گفتند ما آقاي علي اقبالي را ديديم كه در فلان زندان اسير است، اينها دو سه سال پس از شهادت ايشان بود. سرانجام پس از بيست و دو سالپيكر دو نيم شده آن شهيد در 5 مردادماه 1381 به ايران آمد و در قطعه خلبانان شهيد بهشت زهرا(س) در كنار هم رزمان خلبان به خاك سپرده شد. پيكر آقاي اقبالي را كه به كشور آوردند من و همسرم براي تشييع به بهشت زهرا(س) رفتيم. همسر و خواهران ايشان خيلي اصرار داشتند كه برادرشان را ببينند. آنها رفتند و پلاتيني را كه در آمريكا در دست ايشان گذاشته بودند رؤيت كردند و براي شان ثابت شد كه پيكر متعلق به خود شهيد اقبالي است.

اسم، ياد، خاطره و كارنامه شهيد اقبالي شما را ياد چه مي اندازد؟

ايشان در دوران خدمت پرافتخارش از امكانات و تسهيلات نيروي هوايي استفاده نكرد. با توجه به اينكه اين عزيز در رده بالاي ستادي نيرو بود و پست و مقام خاص و بالايي هم داشت از منزل سازماني يا خودرو اداري استفاده نكرد و تا زمان شهادت در يك آپارتمان واقع در غرب تهران مستأجر بود. اتومبيل زير پاي شان هم يك فيات 128 يا 131 بود كه تا چند سال پس از ايشان هم همسرش از آن استفاده مي كرد. پس از شهادت آقاي اقبالي برادر و خواهران شهيد چند سالي در منزل ما در تهران خيابان دامپزشكي سكونت داشتند. همسر و فرزند شهيد هم به آن جا رفت و آمد مي كردند.

اين نكته را هم يادآوري كنم كه اين شهيد به دليل اينكه افسر ارشد ستادي بود مي توانست كلاً به پرواز نرود، اما چون عشق پرواز داشت و عاشق هواپيما بود لذا به پرواز خود ادامه داد و بيشترين پروازهاي برون مرزي و حساس را هم داوطلبانه رفت. اين زماني بود كه جنگ ايران و عراق به اوج خود رسيده بود. اينكه در پرواز آخر شهيد مي شود برايش مسجل بود و هميشه آماده براي شهادت به عمليات مي رفت. روحش شاد، راهش پردوام و يادش گرامي باد

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 121

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده