بخش آخر
سيد گرم تفسير قرآن بود كه خبر دادند آيت الله سعيدي را به شهادت رساندند.
 زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: موج كوبان

نوید شاهد: سيد گرم تفسير قرآن بود كه خبر دادند آيت الله سعيدي را به شهادت رساندند.

سيد سري تكان داد و زانوي غم بغل زد. قطره اشكي از شيارهاي گونههايش راه گرفت و گفت: «گريه بماند براي فصل بيكاري.»

بلند شد. عبا به دوش گرفت و راه افتاد. اطرافيان گفتند كه: «محمد رضاهار شده، شما را هم از بين ميبرد.»

سيد گفت: «اگر لايق شده ام، پس وقت كشته شدن است.»

سيد پيش افتاد و مردم به دنبالش. كساني گريه ميكردند و كساني فرياد ميزدند و محمد رضا را لعن و نفرين ميكردند. سمت و سوي سيد به خيابان غياثي بود.

گفتند: «در مسجد را لاك و مهر كرده اند.»

گفت: «مگر بقالي سر كوچه است، يا گور پدرش؟!»

مأموران نظامي و شخصي پوشان قدم به قدم ايستاده بودند. چند مأمور شهرباني سد راه او شدند. سيد فرياد زد: «اگر كنار نرويد، مردم را به جانتان خواهم انداخت.»

مأموران از او فاصله گرفتند. دور تا دور مسجد غياثي مأمور ايستاده بود و مردم را به شلاق
مي كشيد. سيد در حلقه مردم پيش رفت. افسري جوان گفت: «نظم را رعايت كنيد و گر نه مجبور مي
شويم شدت عمل نشان دهيم.»

سيد او را پس زد و رو به مردم گفت: «اما نشان ندهيد! من امروز در همين مسجد مراسم برپا ميكنم.»

مردم گروه گروه به سوي مسجد ميآمدند.

سيد فرياد زد: «اي لعنت بر آن مردانگي تان كه اسراييليها برايتان تعيين تكليف ميكنند. حتي اين خاك نفرين تان ميكند. در خانة خدا را لاك و مهر كرده و بر كردة خود پا فشاري ميكنيد؟»

ابرهه سپاه فيل به خانة خدا آورد و شما هم چنين كرده ايد. به دست خودتان باز كنيد، وگر نه مردم را به جانتان مياندازم.»

افسر جوان پيش آمد و در مسجد را باز كرد و مأموران خود را كنار كشاند. سيد وارد مسجد شد. مردم صلوات فرستادند.

سيد گفت: «آيت الله سعيدي موج بود، اگر آرامش در موج ديده ايد، پس سعيدي هم آرام بوده است. محمد رضا چه خيال ميكند؟ آرام ميگيريم؟ ننگمان باد اگر چنين شود. مردم! هوشيار باشيد. ساواك به حمايت اسراييل تعليم ميبيند و آدم ناجنس بين شما ميفرستد. اي آن كسي كه به خاطر يك لقمه نان خودت را فروخته اي، بدان كه روزي جزاي سخت ميبيني. زندگي دنيوي آن قدر نميارزد كه از دشمن اسلام درس بگيري و به جان هموطنت بيفتي و عليه دينت شمشير بزني. محمد رضا به كمك شما حكومت وحشت برقرار كرده، عده اي را تبعيد ميكند و عده اي را شكنجه و شهيد. اين افتخار ماست كه خواب را حرامتان كرده ايم. حال زرادخانههايتان را پر كنيد و به جنگ نا بياييد. حكم خداي جبار است كه روزي سر ستمگران به سنگ بخورد.
مي خورد، به دست همين مردم بي دفاع مي
خورد. هر گاه در موجي آرامش ديديد، در ما هم خواهيد ديد.»

فرياد سيد و جوش و خروش ملت، مأموران بيشتري را به ميدان آورد. راههاي اطراف مسجد را بستند و نگذاشتند ديگران به مراسم برسند. نوك حملة سيد طالقاني افشاي هجوم سرمايه داران غربي و ايجاد رعب و وحشت ساواك بود.

وقتي مراسم به آخر رسيد، سيد خسته و ماندهدر مسجد نشست و قرآن را تلاوت كرد و بي صدا گريست.

افسري جوان وارد شد و گفت: «دستور دارم شما را با خود ببرم.»

سيد لبخندي زد و پرسيد: «از اسراييليها دستور گرفته اي جوان؟»

ـ خير آقا، از فرمانده ام.

ـ حواستان هست چه ميكنيد؟

ـ شما اگر در سياست دخالت نكيند، بنده شرمنده نخواهم شد.

ـ تاكنون عدة زيادي از مأموران همين حرفها را به من زده اند، چرا اين طوري است؟

ـ من از صميم قلب اين حرفها را زدم.

ـ آنها همين را گفتند. فكر نميكنيد بعضي از ما براي گول زدن خودمان رو به رو چيزي ميگوييم و پشت سر چيزي ديگر. مثلاً حتي مردم عامي هم ميداند كه اسراييل دشمن دين و بشريت است. شما اين را به صراحت ميدانيد، ولي در عمل به حمايت از او برمي خيزيد. اين چه معنا دارد جوان؟

ـ شما توقع داريد همة مردم مثل شما فرياد بزنند؟

ـ توقع زيادي است؟

ـ همه فكر شما را ندارند.

ـ زبان ثمرة فكر انسان را بيان ميكند.

ـ نميدانم، چه بگويم!

ـ كجا بايد برويم؟

ـ شما كه خانه زاد هستيد،فعلاً بنده در خدمت شما هستم.

سيد را به عشرت آباد بردند و دو روز بعد رهايش كردند.

رئيس زندان گفت: «سيد! گفته ام يك كليد براي شما بسازند. يك اتاق رو به آفتاب در زمستان و يك اتاق خنك در تابستان براي شما در نظر گرفته ام. شما فرياد ميزنيد، ما هم شما را ميآوريم. اين درس جور ديگري تدريس نميشود. پس هر وقت به مجلسي، مراسمي رفتيد و بد و بيراهتان را گفتيد، تاكسي بگيريد و بياييد به خانه تان و در را هم قفل كنيد تا يكي بيايد و بگويد مرخصيد. و باز روز از نو روزي از نو.»

سيد گفت: «تكليف داغ و درفش چه ميشود؟»

ـ تا الان اسائه ادب كرده ايم؟

سيد گفت: «سعيدي برادر ما نبود؟»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده