خاطرات شهید صادق صالحی
خدایا شاکر هستم که آخر سر هم در راه دفاع از وطن شهید شد و به دیدار سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدا… شتافت. خدایا به ما لیاقتی بده تا شهیدان را فراموش نکنیم.

از قدیم گفتند هر اتفاقی بیفتد سر انسانهای خوب می افتد. پسرم در خوش اخلاقی و خوش برخوردی چه با خانواده و چه با اهالی روستای لیقوان زبانزد خاص و عام بود حتی در سخت ترین شرایط روزگار لبخند از زبانش محو نمی شد و با وجود سن و سال کم طوری به آدم دلداری می داد که آدم کلاً به زندگی امیدوار می شد. من که بعضی وقتها ناراحت میشدم و می گفتم چرا از شهر با آن همه امکانات به روستایی که هیچ امکاناتی ندارد آمدم و بعضی وقتها واقعاً کم می آوردم. آنچنان به من دلگرمی می داد و صحبتهایی با من می کرد که پشیمان میشدم و از خدا استغفار می کردم که چرا ناشکری میکنم همیشه در جلسات قرآن که در مساجد روستا برگزار می شد جزء اولین نفرات بود که شرکت میکرد. همیشه در مراسم عزاداری سالار شهیدان حسین بن علی (ع) با جان و دل شرکت می کرد. خدایا شاکر هستم که آخر سر هم در راه دفاع از وطن شهید شد و به دیدار سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدا… شتافت. خدایا به ما لیاقتی بده تا شهیدان را فراموش نکنیم.

مختصری از زندگی نامه شهید

شهید صادق صالحی درمورخ 3/4/1340 در روستای لیقوان دیده به جهان گشود و از سن 6 سالگی در کلاسهای قرآن شرکت و نام دبیر او مشهدی حسین عمو بود و از سن 7 سالگی به مدرسه رفت تا در آینده برای جامعه و میهن و خانواده اش مفید واقع شود. شهید صادق با وجود سن کمش در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می کرد حتی با وجود امکانات کم از لحاظ تردد تا شهر تبریز همراه بقیه دوستانش به تبریز می آمدند تا در تظاهرات شرکت کنند. در اولین سالهای انقلاب به خاطر امنیت روستای لیقوان هر شب تا صبح نگهبانی می دادند تا عوامل ضد انقلاب نتوانند هیچ آسیب و ضرری به اهالی برسانند. بعد از شروع جنگ تحمیلی فوراً عازم خدمت مقدس سربازی شد تا مثل بقیه همرزمانش از میهن عزیزمان دفاع کند و چه خالصانه در راه مبارزه با رژیم بعثی عراق و دفاع از خاک وطن و ناموس و شرف مملکت خویش به جمع شهدا پیوست. روحشان شاد.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده