یک جانبازکرمانشاهی:
یکی از جانبازان کرمانشاهی دوران دفاع مقدس، با بیان خاطرات اسارت خود، دردناک ترین خاطره اش را شهادت یک جوان اسیر ایرانی توسط بعثی ها مقابل دیدگان همسرش عنوان کرد.
دردناک ترین خاطره ام دیدن شهادت یک جوان ایرانی اسیر مقابل دیدگان همسرش بود

عزیز ملکی که خود یکی از آزاده های سرافراز هشت سال دفاع مقدس است در گفتگو با نوید شاهد کرمانشاه؛
درسالروز گرامیداشت میلاد فرخنده امام حسین (ع) و حضرت اباالفضل العباس (ع) و روز جانباز در خصوص نحوه اسارتش اظهار داشت: در سال 1358 بود که وارد تیپ 3 اباذر ارتش شدم در آن زمان هنوز حمله سراسری صدام به کشورشروع نشده بود اما عراقی ها به عنوان مهاجم برای خرابکاری و دریافت اطلاعات به مناطق مرزی کشور از جمله مناطق کرمانشاه فرستاده می شدند وآنجا را اشغال می کردند.


وی در ادامه گفت: من در تاریخ دوم مهر ماه 1359 بود که به اسارت نیروهای بعثی درآمدم. در همان سال برخی از مناطق به محل درگیری مهاجمین با نیروهای سپاهی و ارتشی تبدیل شده بود از جمله این مناطق؛ تیله کوه، تپه رش، تنگه رستم و ازگله بود که من هم به این مناطق اعزام شدم. که اولین مقرمان ازگله بود. متجاوزین می خواستند آنجا را بگیرند اما با فرماندهی سردارآذربون و برادران سپاهی نتوانتسند به این هدف دست پیدا کنند.

•    بی اطلاعی مقر فرماندهی از حمله مهاجمین برایم زجرآور بود

این جانباز 50 درصد کرمانشاهی در ادامه گفت: در ازگله به عنوان دیده بان توپ خانه و فرمانده دسته شناسایی مأمور شدم. در نزدیکی این منطقه تپه بلندی بود که به یکباره از داخل باغات و یکی از روستاها متوجه حمله مهاجمین به واحد خود شدم، دشمن مقر ما را شناسایی کرده بود، یکی از سربازان ما که پشت تیربار قرار داشت مجروح شد.به همکارم باقر عزیزی گفتم با بیسیم با واحد فرماندهی ارتباط بگیرد که متأسفانه ما صدای آنها را می شنیدیم اما آنها صدای ما را نداشتند که به ما اعلام کردند اگر صدای ما را می شنوید تک تیری شلیک کنید که به اشتباه ما به جای یک تیر چندین تیر شلیک کرده بودیم از یک طرف آنها خوشحال شدند که ما زنده هستیم و از طرف دیگر به شک افتاده بودند که مقر ما را گرفته باشند و از سوی دیگرهر لحظه ممکن بود ما را محاصره و یا با شلیک خمپاره به شهادت برسانند.

اینجا بود که موضوع را به همرزمانم نگفتم که روحیه خود را نبازند و این برایم زجر آور بود. حدود 8 تا 9 ساعت درگیری داشتیم که خوشبختانه با حمله به دشمن تعدادی از نیروهای آنها کشته و مجروح شدند و نهایتا  عقب نشینی کردند.

•    ده سال اسارت در آخرین ماموریت

ملکی بیان داشت: زمانی که از پادگان جدا می شدم احساس شجاعت می کردم هیچگونه ترس و واهمه ای از جنگ نداشتم با اینکه فقط 19 ساله بودم.در آخرین باری که برای دفاع از سرزمینم به جبهه  رفتم 10 سال اسارت قسمت من شد. پدرم مریض بود و کمر درد شدیدی داشت که او را به کرمانشاه بردم برای درمان در این حین طی ابلاغ بیانیه ای همه مرخصی ها بدلیل حمله سراسری نیروهای عراقی به نوار مرزی از جنوب و غرب لغو شد و اینجا بود که پدرم با رضایت کامل با آن حالت من را راهی جبهه کرد.

دردناک ترین خاطره ام دیدن شهادت یک جوان ایرانی اسیر مقابل دیدگان همسرش بود


•    شهید کردن یک جوان در مقابل چشم همسرش سال ها من را زجر داد

این جانباز کرمانشاهی افزود: در زمان اعلام اعزام نیروها، به پادگان برگشتم. در منطقه پلی بود به نام پل تنگاب که این پل تنها محل گذری بود برای عراقی ها که به خاک مان ایران وارد شوند اما علیرغم کمبود نیرو و مهمات، جوانان ما اجازه گذر از این پل را به عراقی ها ندادند و تا آخرین نفس مقاومت کردیم. با تمام شدن مهمات مجبور به عقب نشینی شدیم. برای اینکه دشمن متوجه عقب نشینی ما نشود مجبور به تیراندازی دود انگیز شدیم تا بتوانیم از منطقه دور شویم. این کار را انجام دادیم با این حال دشمن متوجه شد و شروع به تیر اندازی کرد که چند نفر از همرزمانم مجروح شدند.و چون نیروی کمکی برای انتقال مجروحان نداشتیم خود مجبور به جابجایی مجروحین شدیم و به همین دلیل به دام عراقی ها افتادیم.

ماجرا چنین بود که دوستان مجروح را به قصرشیرین بردیم در راه یکی از مجروحین  به شهادت رسید وی را به یکی از سردخانه ها تحویل دادیم زمانیکه      می خواستیم برگردیم به ما گفتند که یکی از مسیرها دست عراقی ها نیفتاده است، غافل از اینکه کل منطقه محاصره شده بود آماده برگشت شدیم من پشت آمبولانس نشسته بودم که به یکباره احساس کردم به نیروهای عراقی برخوردیم، مسیر را اشتباه رفته بودیم.

ما را از ماشین پیاده کردند و تا چشم کار می کرد در اطراف توپ و تانک های عراقی مستقر شده بود.در همین حال دو نفردیگر شامل یک خانم و آقای جوان نیز اسیر شده بودند پسر جوان را در کنار من قرار دادند. او نفر اول بود و من دوم اما متاسفانه این جوان مقابل چشم همسرش شهید شد و بعد از چند دقیقه اعلام شد به دستور صدام کشته شدن اسیران ممنوع شده و ما را به اسارات بردند و ای کاش که من به جای آن جوان شهید می شدم این موضوع سال ها دل من زجر داده است.


•    در زمان اسارتم شکنجه های زیادی را به جان خریدم به خاطر وطنم و امام راحل (ره )

ملکی در ادامه افزود: با چشم بسته ما را بردند تعداد زیادی از نیروهای ایرانی اسیر شده بودند. انواع شکنجه ها را به چشم خودم دیدم. من را به اتاقی چهار متری بردند که اتاق بغل دست آن آشپزخانه بود دیگ های بزرگی روی آتش های روشنی که روی زمین گذاشته بودند پخته می شد این فاصله اتاق فقط یک تیغه بود 5 شبانه روز در این اتاق به دلیل گرمای شدید عراق و آشپزخانه خواب به چشمم نرفت. برای بازجویی به قدری با شلاق به زیر پایم زده بودند مویرگ های کف پاهایم پاره شده بود و تا حدود شش ماه فلج شده بودم و دوستانم در اردوگاه من را جابه جا می کردند.
•    این امنیت و انقلاب به سادگی به دست نیامده است

وی در پایان خاطر نشان کرد: ماچه در زمان انقلاب و چه جنگ هشت ساله دفاع مقدس جوانان زیادی را از دست داده ایم. کشورهای غربی دل خوشی از اسلام و ایران ندارند و فشارهای زیادی را به ما تحمیل می کنند پس بر ما واجب است به رهبر و دینمان مقید و پاسدار انقلاب و نظام باشیم.

انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده