يکشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۴۲
اینجا همه چیز سیاه و سفید است. نه! مثل اینکه هیچ رنگی در این خانه وجود ندارد. تابلویی در سمت راست، صورتم را به سوی خود می کشد. مسیح است که نگاهم می کند و من هم نگاهش می کنم.
نوید شاهد: کسی که برای دیدنش رفته ام هنوز نیامده میزبان دیگری مرا به داخل راهنمایی می کند. وارد خانه می شوم. سرجایم می نشینم و دور و اطراف را تماشا می کنم. اینجا همه چیز سیاه و سفید است. نه! مثل اینکه هیچ رنگی در این خانه وجود ندارد. تابلویی در سمت راست، صورتم را به سوی خود می کشد. مسیح است که نگاهم می کند و من هم نگاهش می کنم. او هم سیاه و سفید است. به صلیب کشیده شده و یک نور از سمت بالا به او می تابد. کنار تابلوی مسیح، قاب عکس جوانی قرار دارد که آن هم سیاه و سفید است و نشان از قدمت قاب دارد. به قاب خیره شده ام، چقدر آشناست. مثل اینکه همدیگر را می شناسیم و بعد به این فکر می کنم که هیچ تفاوتی با هم ندارند. چشمانشان همگی شبیه به هم است و لبخندهایشان، و چه فرقی است بین مسیح و محمد و ...

پایین قاب عکس نوشته شده: 1960- 1980. قبل از اینکه شروع به شمردن سال ها کنم، میزبان اصلی وارد می شود و مرا از قاب بیرون می آورد.او خانم «کاتارینه» است. زنی که 70 بهار را گذرانده و چه گذراندنی... پشت میز ناهارخوری روبه روی هم می نشینیم. او منتظر سوال و من خالی از سوال. اصلا مگر سوالی هم وجود دارد. عکسها، چشمها، نگاه ها و سردی خانه کاتارینه ... جواب سوال هایم هستند.

شاگرد اول جبهه

چهار دختر و یک پسر بودند. تنها پسر خانواده بود. یکی یک دانه، و به این فکر می کنی که چرا این طور می شود و با خدا دعوا می کنی که چرا؟ و بعد یواشکی می ترسی!

«زوریک مرادی مسیحی» اولین شهید از شهدای ارامنه ایران است. 19 مهر 1359 در سن 20 سالگی به شهادت رسید.

«همیشه شاگرد اول می شد. آن سال کنکور قبول نشد. باید سربازی می رفت. سه شنبه خودش را معرفی کرد و شنبه عازم شد.» اینها را کاتارینه می گوید تمام تاریخ، حتی روزها هم در خاطرش مانده است. «سه ماه آموزشی را در شاهرود بود. بعد از آن 9 ماه در ارومیه خدمت کرد. جنگ شروع شد. حملات زمینی و هوایی شدت گرفت. به پیران شهر اعزام شد. در همان روزهای آغاز بود، 19 مهر 1359، که پرواز کرد.» و اینجا اشک ها امانش نمی دهند.

شوهرش راننده تریلی بود، بعد از زوریک چند بار سکته کرد و سپس جان سپرد و حالا او تنها زندگی می کند با یاد تنها پسرش که به قول خودش آتشی است که هیچ وقت خاموش نمی شود.

همسایه ها در مسجد برایش ختم گرفتند

از کاتارینه در مورد مراسمشان می پرسم. «ما هم مثل شما مراسم سوم، هفت، چهل و سالگرد می گیریم، ابتدا سر خاک می رویم و بعد به کلیسا و در آنجا دعا می خوانیم. خرما، شیرینی و گل پخش می کنیم، البته ما دوستان مسلمان زیادی داریم. منزل قبلی ما در خیابان خواجه نظام بود. 36 سال در آنجا زندگی کردیم. همسایه ها در مسجد برایش ختم گرفتند و حجله گذاشتند.»

خانواده ها چند روز قبل از شروع سال نو با گل و شیرینی بر سر مزار شهدا می روند. گورستان مسیحیان در جاده خاوران قرار دارد و قطعه مخصوص شهدای ارامنه هم در آنجاست. معمولا خانواده ها قبل از تحویل سال درختان کنار قبرها را تزئین می کنند. و یکی از اعیاد مهم آنها عید پاک است که به آن «روز اموات» هم می گویند. (روز عروج حضرت مسیح (ع)) که در این روز با آجیل، شیرینی، تخم مرغ های رنگ شده و ... به دیدار اموات می روند.

او از مراسم هفته دفاع مقدس در مزار مسیحیان می گوید: « هر سال هفته دفاع مقدس مراسم خاص برگزار می شود. با هلی کوپتر گلباران می کنند. پذیرایی، سخنرانی، پخش مجله و کتاب و از خلیفه گری هم برای دیدن ما می آیند و هم چنین افراد سرشناس کشور دعوت می شوند. یک سال سر قبر پسرم نشسته بودم، مراسم که تمام شد دو مرد آمدند گل بگذارند به طرفم آمدند پرسیدند: چه نسبتی دارد؟

گفتم: مادرش هستم. گفتند: چه انتظاری داری؟ هر چه می خواهی بگو. گفتم: خودش را که ندارم دیگر چیزی به دردم نمی خورد..»

کاتارینه هیچ چیز نمی خواهد زیرا با ارزش ترین ها را از دست داده است. اما در آخر اشاره به موضوعی می کند که نشان می دهد هنوز ناراحت است. دختر بزرگ او به MS مبتلاست می گوید: «این یکی دیگر همه چیز مرا تمام کرده است و دیگر توانی ندارم.» سه نوه دارم. دو  دختر و یک پسر و دلم می خواهد نوه هایم مثل پسرم افتخار آفرین باشند.

منبع: شاهد جوان/شماره های 9-20، پیاپی 367- 378، انتشارات شاهد/ معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی/ 1385

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده